-چیستی زیبایی
آیا یک گل در نفس خود زیبایی دارد؟ آیا تبسم چمنهای پیچیده درهم زیبا است؟ آیا زیبایی معادل نیکی است؟ آن گاهی که انسان شاخهای گل را نظاره میکند، زیبا مینماید امّا برای زنبوران عسل منبع غذایی است. چمنزار در هنگام طلوع آفتاب چشمنواز است امّا گونه حیوانی دیگر را چارهای جزء تغذیه نیست لذا اشیاء و حضورهای زیبا در نفس خویش زیبا نیستند بلکه زیبایی وابسته به نگاه ناظر است. زیبایی معادل نیکی است از آن جهت که خواستگاه اجتماعی و فرهنگی چنین میطلبد.
-انسان در جهان بیکران
آیا جهان فقط برای انسانها خلق شده است؟ آیا هوشمندی، ویژگی یکتا محسوب میشود؟ آیا موجودات دیگر در این جهان جایگاهی ندارند و فقط زیورآلات نمایشیاند؟ با عنایت به عظمت هستی و جایگاه کوچک انسان زمینی در میان آن حضور بیکران، عقل است که ناظرهای بیشماری را بر بستر زندگی فرض بگیریم. ادراکهای انبوهی نسبت به ساختار جهان قابل فرض است.
-چیستی عشق
تحلیل وِی آن است که عشق، واکنشی برخواسته از کمبودها است. البته نباید بار معنایی منفی برای چنین تعریفی تصور شود. عشق در نگاه اوّل را میتوان به عنوان مستندی برای «عشق جرقهوار» در نظر گرفت. عشق جرقهوار به گونهای است که انسانها در طول زندگی به حضور هر انسان دیگری که برخورد میآیند جرقه احساسیشان آتش میگیرد، حال گاهی با شدّتی کم و گاهی با شدّتی زیاد. عشق یکتا چه معنایی دارد، آنگاهی که میتوان بارها و بارها عاشق شد؟ عشق به معنای میل و نیازی است که به دلبستگی منجر میشود و غیر از آن نیست.
-زیبایی و عشق
از آنجایی که زیبایی وابسته به ناظر است، طبیعی خواهد بود که هر ناظر، معیارهای منحصر به فردی (اغلب ناخودآگاه) برای تعریف زیبایی داشته باشد. در آن هنگام که انسانی با انسان دیگر برخورد میکند، در کسری از ثانیه معیارهایش مورد پردازش قرار میگیرد و مطابق آن ایجاد احساسات میشود. هر چه فرد مذکور با معیارهای وِی بیشتر سازگار باشد، تمایل پررنگتری برقرار خواهد شد.
-میل فرگشتی
جبر فرگشت بر انتخابهای فرد در طول زندگی موثر است. تمایل انسان به تولیدمثل و بقاء موجب میشود، در هنگام مواجه با دیگران میل جنسی (گاهاً پنهان) طغیان کند. فرد به انسانی میل میکند که امکان تولید مثل و بقاء در رابطه میانشان غنیتر باشد. معیارهای زیبایی و کنار میل فرگشتی باعث ایجاد ارتباط میان دو فرد میشود.
-عشق معنوی یا غیرجنسی
عشق در جامعه بشری تعریفها و انواع گوناگونی دارد. عشق فارغ از میل جنسی و عشق معنوی که برای آن باید تحلیلی معناشناختی دامّا همچنان اثر زیبایی در آن قابل مشاهده است. ادعایی در صدق تحلیل یا حکم قطعی بر آن ندارم و صرفاً تحلیلی لحظهای را ارائه کردم.
وِی را اعتقاد مینوازد که محتوای اندیشه و افکار آدمی را منشاءای بیرونی نگار میکند. محیط، خانواده، دوستان، اطرافیان و مَزار بزرگتر آنها که جامعه باشد، جهت و شکل اندیشه آدمیان را سامان، بانک میخواند. صحیح است که حس نیاز به خورندگی از بدو تولّد نهادینه است امّا نحوه خوردن و آنچه شکم میشود، دیگر وابسته به محیط و جامعه زنجیر شده است. آنطور که فکر و اندیشه محتوا میآید و در موازات آن، نحوه رفتار عمده انسانها با جریانهای حاکم بر جامعه طراوت دارد. نحوه راه رفتن، سیمای خنده و ناراحتی، سبک ابراز خشونت یا اهانت، پوشش و ظاهر، آرزوها و ایدهآلها، نگاه به زندگی و بهطور کلّی محتوای اندیشه و شیوه رفتار هر فرد؛ با ضریبی شدیدالحجم مستقیم با جامعه همقطار است.
به همین مقدار است که برای مثال، یکی از راهبردهای معمول و مسلط بر افکارِ این مکانِ بسته_مرز، تناسب است که آدمی تحصیلاتی را تکامل باشد (یا فنّی را شاگردی کند) تا شغلی عنایت شود و سپس مالاندوزی حرص بماند. در گام بعدی با فرد دیگری سختبختی را ازدواج کند و فرزندهایی رشید و رعنا را به زندان عالم خروجی بمالد. در نهایت زندگی آنها، بر رشد و بهجارسانیِ تولیدیشان (فرزندها) انتهاء میکند که خاتمه را مرگی با عزّت، آرزو سزاوار شود. آنچه بیان گرفت، ستون فقرات سبک رایج زندگی معنا دارد ولیکن ممکن است بسیاری از افراد، اقدامات تشریفاتی دیگری (همانند کسب ثروت انبوه، شهرت، قدرت، علم و.) را در طول عمری زندگیشان نیز زینت بخوابند امّآ اصل اساسی بر پیشفرضهای تحمیلی جامعه شخصیت گرفته است.
بخش عظیمی از انسانها، بَرگرفتههایشان از جامعه را تا پایان عمر دنبال دارند که طبیعتاً به جهت عدم فکرورزی، تقلید نامستدل، جریانرَوی و تطابق بیقید و شرط با جامعه؛ از استقلال فکری محروم خواهند مُرد. اینان هر اطلاعات، فکر، اندیشه و محتوایی را که جامعه تزریق یا به معنای صحیحتر تحمیل فرو کرده است (یا همان پیشفرضهای تحمیلی) را سرمشق زندگیشان چهارمیخ خواهند بود و در عمرشان چندان با پرسش، جستجو، تحقیق و پژوهش ارتباطی سیم نخواهند گرفت. در مقابل اینان، انسانهای پا دارند که از تحمیلی و تزریقی بودنِ محتوای افکارشان (یا همان طرز شکلگیری محتوای فکری) آگاهی مییابند و پرسیدن و جستجو کردن را آغاز میگیرند تا از نو «خودشان» را به اختیار و انتخاب شخصیشان، ساختمانی ارزشمند بنا کنند. این افراد از «خود» تحمیلی و بردهوار برائت پرداخته و در جهت آزاد اندیشی و استقلال فکری، قدمهایشان را استوار میکوبند لذا موضوعها و مفاهیم اطرافشان را به چالش طوفان خواهند شد، نقد میکنند، میپرسند و پیوسته در جستجوی پاسخ، زمانشان را طلاء اطمینان دارند.
معنای استقلال فکری بر آسمانی ستاره دارد که از زنجیر اسارت «پیشفرضهای تحمیلی»، نوای رهایی را شاعر میشود و توصل به باورها فقط حاصلی از تجربه و اندیشه خالص خود شخص (انتخاب و اختیار) نغمه میخواند. باورهایی که فقط با باران خوشنواز تجربه، منطق، برهان و استدلال سیراب خواهد شد. در مرام استقلال فکری واجب میشود که فرد در هنگام مواجه با اطلاعات و مفاهیمی که طرح میآید، بیدرنگ منابع و مراجع را جستجو بخواهد و از پذیرش هر «چیزی» که دیگران بیان میپاشند، پرهیز نماید. طبیعتاً انتظار خواهد بود که شخص برای خودش سازمان فکری منحصر به فردی ترتیب بکارد و به «انتخاب و اختیار خود» مسیر زندگیاش را ترسیم و دنبال باشد.
امکان است چنین تحلیل شود که رهایی از پیشفرضهای تحمیلی، حتماً به معنای رد باورهای پیشین است. ذکر قاطع باشد که مراد از استقلال فکری، آن است که باورهای فرد به اختیار خودش مقبولیت ایمان کند لذا ممکن است پس از تحقیق و پژوهش، پیشفرضهای پیشین خود را تایید بگیرد و به «اختیار و انتخاب خود» آنها را میل کند. در گذشته این مطلب را با افراد متعددی اشتراک شد و از آنها وضعیت فکریشان، پرسش بلعید. تاملانگیز بود که در اغلب موارد، پاسخ قابل پیشبینی بود که استقلال فکری را مسیر گرفتهاند؛ هرچند استدلال و برهانی برای این موضوع ارائه نمیآمدند، در نتیجه چندان اعتمادی بر صداقت و صحت گفتهها معقول نبود. به عقیده وِی، در ابتدای امر باید به عدم استقلال فکری اعتراف و توبه درگاه کرد تا زمینه وقوع مستقل اندیشی فراهم شود. نکته دیگر اینکه استقلال فکری دارای درجههای متفاوتی است و برای همه یکسان نیست (کم تا زیاد و.) لذا جایگاه هر فرد در هر ایستگاه، میتواند متفاوت از دیگری باشد. متن اخیر را نیت به ادامه، نماز شده است؛ باشد که دیفرانسیل جگوار از آروارههای تمساح باید خشوع را اقتدا کرد.
در میان انواع گوناگون تبعیض، اقتداری بر یکی از انواع آنها حکومت دارد که مانندش را سختیابی میآید. تبعیض به رنگــِ جنس و جنسیت، جهان دیروز و امروز را چمنزار شده و قدمتی همگام با تاریخ انسان میخواند. اساس تعریف آن، گویای مطلب میشود که به جهت نوع «جنس و جنسیت» علیه افراد موضعی انتحار شود که سبب نامطلوبی و بدرفتاری باشد. جنس، تقسیمبندی از دیدگاه زیستشناسی را جمله میکند و به سه نوع «نر، ماده و دوجنسی» تقسیم است. جنسیت نیز از نظرگاه اجتماع افراد را نقش و زاویه میگیرد که شامل توقعها و کلیشههایی است که به یک جنس امضاء میشود.
قشربندی حاکم بر جوامع از سالهای کور تا امروزه کمبینا، گونهای را بر دیگری اقتدار داشته است و همانا، کلیشه جنس و جنسیت افراد در لایه لایه زندگی اجتماعی دخالت میفشارد. تلخرفتاری معمول بر جهان، بیرحمانه و ظالمانه تبعیض جنسی و جنسیتی را بر سمت «ن» ترازو داشته است امّا بر مردان به میزانی و دوجنسهها یا همان Hermaphrodites (به شدّتی غیرقابل انکار) نیز از زوایای مختلف مملو میشود که هر کدام را مثال خواهم شد.
در وصف زندگی هرمافرودیتها همان کفایت دارد که ما آنها را در اجتماع به ندرت تماشا میشویم و هرگاه که میشویم نیز با نگاههای کنجکاوانه، تمسخرآمیز، تحقیرمحور و. عذابی جهنمی را بر آنها انفجار میکنیم. اطلاعات ما در موردشان آنقدر اندک است که بارها با تَراجـِنسیها یا همجنسگراها اشتباه گرفتار میشوند. پرواضح است که علیه آنها تبعیضهای بسیاری، فراوان میشود. در کدام فرم ثبتنام، گزینهای غیر از مرد یا زن را دیدهاید؟ در کدام سرویس بهداشتی، سرویس مخصوص برای آنها یافتهاید؟ با اطرافیان راجع به آنها صحبت کنید، محتمل میآید که یا تمسخر روا شود و یا آنها را از زاویه یک «وضعیت نامتعارف» سخن بخوانند. بخش عمدهای از افراد نیز ارتباط اجتماعی با آنها را ناصَلاح و یا حتّی چندشآور اعتراف میشوند. همه اینها تبعیض است، تبعیضی به رنگ جنس و جنسیت که باید به دیوار رگبار شود.
هر گاه سخن از تبعیض جنسی انتقال میگردد، سریعاً تبعیض علیه ن را گفتگو میطلبد امّا واقعیت آن است که مردان نیز طعم تبعیض جنسی و جنسیتی را به میزانی کمتر زجر آمدهاند. به عنوان مثال چرا تصور یک مرد برای برخی مشاغل (مثلاً گلدوزی) نامتعارف میماند؟ زیرا کلیشههای اجتماعی نقش مرد را متناسب با آن شغل نمیداند و همانا تبعیضی به رنگــِ جنسیت است. یکی از تفریحات وقتپراکن وِی، حضور در مکانی است که ساعاتی را با خودرو توقف میآید و خویشتن را با نوشیدنی و موسیقی ضیافت میسازد. آن مکان مشرف به خیابان است و بارها مشاهده آمده است که هرگاه یک زن بر خیابان ایستادن میشود، بیشمار تاکسی و اتوبوس ترمز میکشند امّا اگر مردی ایستادن کند، تعداد ترمزهای تاکسی و اتوبوس افتی قابل تامل خواهد داشت. مسلماً خودروهای شخصی که علّت ترمزشان چیزِ دیگری است را فاکتور خواندهام لذا عدم ترمز تاکسیها و اتوبوسها تبعیض منفی علیه مردان دارد. مثالهای متعدد دیگری را نیز ذکر میطلبد امّا همین مقدار را مطلوب است.
و امّا رنگیترین نوع تبعیض که تحت عنوان تبعیض جنسی و جنسیتی، سیطرهای نفرتآور و سیاه بر دنیای ن را بتنکاری شده است. تبعیض علیه ن به بهانه جنس و جنسیت را با ذکر یک جمله، حکایت را ختم خواهد بود؛ چون زن است پس .! به «جُرم» زن بودن، اجباراً باید پوشش را طوری پارچه کند که فشاری بر مردان وارد نشود. به بدن و زندگیاش مالکیت ندارد و برای خروج از کشور مجوز «صاحبش» را باید کسب شد. از مشاغل بسیاری منع میشود زیرا زن است و برای یک زن، رانندگی تریلی «زشت» است. زن است پس وظیفه خانهداری و تمکین به صاحبش را نباید فراموش کند. زن است پس او را از ورود به ورزشگاه یا دریا منع کنید. زن است پس چه نیازی به قسمی برابر از ارثیه یا دیهای برابر است؛ جانش را نیمبها احتساب کنید. تصور شدهاید در میان جهان سوّمیها چنین مسائلی جریان است؟ بدانید و آگاه باشید که ستمکاری علیه ن ریشه در اعماق تاریخ دارد. به این یا آن کشور یا مکتب فکری محدودیت ندارد، هرچند در برخیها میزانش بسیار، بسیار است ولیکن تلخکامیاش جهانی است. همچنان در کشورهای پیشرفته نیز تبعیض علیه ن ستون زده است و حقوقشان به یغما میرود زیرا در تقسیمبندی جنسی و جنسیتی، قرعهشان به نام «زن بودن» کجبختی افتاده است. در این منزل، بغضی گزاف و خشمی نابیان را اثاثیه دارم؛ باشد که روزی همه تبعیضگراها را رَنده ساخته و با پنیر کاونه، داکتر هَنیبال در ملبرون ستارهها را باران شود.
اختیار، از ویژگیهای قابل و خوشقواره بشر است. به سبب آن، آدمی میتواند نقش موردپسند خویش را خطاطی باشد و هر آنگونه که تمایل میکند، امواج زندگی را حدالامکان سواری باشد. امّا از زمانهای سیاه و سفید تا امروزِ رنگیرُخ، عدّهای به بهانههای متنوع این ویژگی را از سایر انسانها سلب آمده و منافع خودشان را غالب کردهاند. یکی از این بهانههای واهی «خیر و صلاح» انسانها نام دارد. اربابان به صورت غیرمستقیم و گاهاً مستقیم چنان استدلال میشوند که انسانها در بسیاری از موارد همانند کودکی ناآگاه در جریانِ جریانها نبوده و بهتر آن است که گوسفندان را چوپانی باشد. در این گلدان گلهای خاردار را کِشت خواهم شد.
گمانی نیست که انسان در مراحل نخست زندگی نیازمند دیگران است و تا سنین نوجوانی آگاهیهایش از اعمال و عواقب اعمال در فقر انجماد میآید لذا به «صلاح» او است که دیگران، تصمیمگیریها و اعمالش را کنترل کنند. چرا باید چنین باشد و چرا در الباقی عمرش چنین نباشد؟ حدود آن چه مرزی را شمایل دارد؟ چرایی مطلب را اشارهای شد که دوران نوزادی را چارهای جزء کنترل نخواهد بود امّا در دورانهای بعدی تا زمانیکه اطمینان از آگاهی او کمال شد باید در حدودی مشخص، کنترلها را روایت کرد. منظور از «خیر و صلاح» در این فرصت، تنها به معنای زنده نگهداشتن و رشد مناسب (فکری و جسمی) است، نه به معنای خیر و صلاحی که منجر به سعادت فرضی باشد. بحثی قابل است که فرصتی جداگانه را ندا میخواند و باید «تربیت» را تفکر شد امّا فهم آنکه «خیر و صلاح» در این دوران متفاوت از الباقی عمر خواهد بود، کفایت است. هر آنگاه که آدمی «اختیار» را در هر سنی درک شد و نسبت به تحمیلها اعتراضی «مستدل» تهاجم کرد، دیگر نباید کنترلها را به حریم زندگی او آمد.
کهکشانی از تاسف است که آدمیان اعتقادی به «اختیار» دیگران نداشته و به بهانه «خیر و صلاح» محدودیتهای ظلمگونه و ستمکاریهای فراوانی را بیتوجّه به آنکه دیگری از «اختیار، اعمال و عواقب» آگاهی دارد، رگبار میکنند. سن قانونی نماد مناسبی است که با در نظرگیری برخی موارد میتواند قابل استناد باشد. به این حاصل که بعد از سن قانونی (به جزء موارد خاصی که آدمی دچارِ نارساییهایی باشد) نباید هیچگونه محدودیت و کنترلی را به بهانه «صلاح و خیر» به دیگری کرد امّا در زندگی واقعی چنین نخواهد بود و مردمان یکدیگر را به بادِ محدودیت و کنترل طوفان میشوند. پدر و مادر، فرزند (بالای سن قانونی) را به دلیل «خیر و صلاح» تحمیل به محدودیت و کنترل میآیند. فرزند سن اختیار را شکافته است لذا اگر خواست در آتش بخوابد نیز نباید او را منع شد. بسیاری از موارد دیده شده است که فرزند حتّی بعد از ازدواج نیز در چنگال «خیر و صلاح» خانواده بیمار است. در مسافتهای عمیقتر نیز اربابان بر جامعه چوپانی مینوازند و همین، ریشه بسیاری از ستمکاریها را آب میگمارد.
اربابان جامعه به بهانه «خیر و صلاح»، به اجبار اعضای جامعه را دخول میشوند. پوستها کنده میشود و کمرها شکسته میآید زیرا اربابان، «خیر و صلاح» آن عضو را در انبوهی از محدودیتها تماشا دارند. مسئله آن است که «خیر و صلاح» در هر گروهی نسبیتی جدابافته دارد. گروهی صلاح را در آن میبینند و عدّهای دیگر خیر را در این اعتقاد دارند لذا هیچکدام به «اختیار» آدم توجّهای نمیسازند. فرد میخواهد خودش را زندهبهگور کند، میخواهد در کوه زندگی کند، میخواهد حرامی را شرب کند یا باشد و هر غلطی که دلش خواست را اقدام شود، میخواهد به جهنم و سیاهی عمیق کند؛ چه ارتباطی به دیگری دارد؟ زندگی خودش است و اختیارش را هرگونه که میخواهد، بخواهد! بخشی از مردمان «اختیار» را درکی ندارند و همانا ستمکاری با عبای خیر و صلاح را پوشش میکنند.
ارباب است دیگر، کلفتی و قدرت را تصاحب دارد و حکومت بر مردمان را اختیار نازل ساخته است. از دوران حمورابی تا گلادیاتورها گرفته تا عصر پترس فداکار و امروری که اندورید باشد، اربابان بر عوام اجبار میساخته و مالیاتستانی، بخشی ثابت از اجتماع انسانها بوده و است. با لباس، امری معقول و لازم به دیدگاه نور میآویزد امّآ اگر شود، محسوسات قابل اندیشه و نقدی هویدا خواهد شد.
زاویه معقول و اامی آن ارتباطهای متعددی دارد. برای عصر گذشته به جهت رسیدگی به هزینههای عمومی، منبعی مناسب بود امّا تاسف در نحوه اجرای آن اعتراض میخواند. کشاورزی که خشکسالی را میهمان دارد، چه گناهی است؟ داروغه که خُشکسالی به سوراخِ کمربندش بود و به همین مقدار، ظلمها روا میشد. از طرفی دیگر، خزانه خرج عیاشی شاهان را هزینه بود و درصد قابل توجّهای به هزینههای عمومی اعتنا نمیشد، مگر آنکه کشورگشاییها، مردمآزاریها و کشتارها را به عنوان هزینه عمومی در نظر کنیم. ثروتدوزها و خانهای مناطق نیز در استخر معافیت شنای کرال سینه میخواندند و نهایتاً با یک شب مهمانی برای اربابان دیگر و هزینه از دختران منطقه، معافیت را مُهرِ قطعی میشد. نتیجه است که سابقه مالیاتستانی سیاه و تیره باشد.
در فصل حاضر امّا مالیاتستانی فلسفهای دیگر ساخته است. منطق میخواند که امروزه دیگر با اکتفا به ستاد مالیات، نمیشود هزینههای سنگین عمومی را جبران شد. از طرفی دیگر، با پیشرفتهایی که در قرون اخیر رخ داده است؛ کشورها از طریق منابع طبیعی و گسترش صادرات (و دیگر موارد) هزینهها را انبار میکنند لذا نیاز چندانی به مالیاتستانی نخواهد بود ولیکن مالیاتستانی در جهت کنترل اقتصاد بسیار موثر است. البته اربابان باکی را جهتسوختگیری صندوق نمیکنند و این مردمان عادی هستند که باید برده مالیاتهای پنهان و ناپنهان باشند. درست است که در بسیاری از موارد بهطور مستقیم مالیات واریز نمیشود امّا در هر قدم ما، مالیتهای پنهان برقرار است. از قبوض آب و برق تا خرید یخچال، ایرانسل و. ذکر مثالهای بسیار جاری است. همین خُرده مالیاتها در کنار مالیاتهای مستقیم (مثل فردی که میوهفروشی یا لوازم آرایشی دارد و لازم است مالیات مستقیم تحمیل باشد)، باعث میشود کلیشه «ارباب و برده» همچنان داستان کند و عوام در همین سطح نامسطح رفاهی، زندگی داشته باشند.
راهبردی که برای مالیاتستانی در نظر گرفته میشود باید هماهنگ با ایدئولوژی حاکم بر جامعه باشد. در جامعه این کشور، عدالت و مردممحوری ظاهراً اهمّیت است و نقد آن است که چرا باید برای تقریباً همهچیز مالیات در نظر گرفته شود. حکومت باید اام باشد که حداقلِ رفاه مردمان را بیچون و چرا تغذیه کند لذا باید برای اوّلینهای هر فرد مالیات در نظر گرفته نشود. مثلاً فردی که شغل میوهفروشی را شاغل شده است و همین مخزن درآمد را فقط دارایی میکند، دیگر نباید به دام مالیات هزینه باشد. از طرفی اگر قصد گسترش شغل را اعتقاد شد، برای دیگر شعبهها و مشاغل مالیاتستانی اجبار شود. در نتیجه هر فردی که ثروت بیشتر میخواهد باید مالیات بیشتری را روا کند ولیکن برای حداقلِ زندگی نیازی به مالیات نباشد. این، رایجی است که محتملاً در کشورهای دیگر تا حدودی مشابه، اجرایی میگردد. مطلب آن است که مثلاً اگر فردی قصد خرید یک خودرو دارد (حداقل نیاز) باید از مالیات معاف شود امّآ اگر قصد دلالیِ غیرمجاز داشت (آنچه که بسیار جریان دارد. فرد 5 خودرو ثبتنام و سپس در بازار آزاد با چندمیلیون سود فروش میکند بدون اینکه شغل رسمیاش باشد) مالیاتها سنگین و سنگینتر باشند. به همان مقدار، مالیات آب، برق، سیمکارت و. نیز برای نخستینبار معافیت شامل گردد و برای دفعات بعدی، مالیاتها به صورت پلهای افزایش شود. ممکن است فردی بخواهد پنج ماشین و پنج خانه داشته باشد. باکی نیست، به جزء نیازِ حداقلی (که ممکن است حتماً حداقل یک نباشد و دو یا سه مورد نیاز باشد تا نیاز حداقلی رفع شود)، دفعات بعدی را باید پله به پله مالیات اضافه کند.
نتیجه آنکه مالیاتستانی به شیوه جاری فقط منفعت اربابان را طلا دارد و بر مردمان عادی ستم میکند. ثروتهای ماستمحور و ناعدالتیهای فراوانی نیز استوار میشود. قابل ذکر است که مالیاتهای خزانهشده نیز باید شفاف هزینه شوند و اگر سبک اخیر را پیادهسازی باشد، محتملاً وضعیت رفاه و عدالت بسیار مطلوبتر خواهد شد.
متعدد بانگ درآمده است که راجع به دیگران قضاوت نکنید و بسیاری را همین اعتقاد راسخ میشود. مگر میشود؟ این چِرتآویز را دیگر کجای دیوار میخ باشم؟ امکان ندارد، زندگی باشد و قضاوت نباشد. شواهد «این» را حکم میخواند لذا قاضی این را «این» میخواند. اگر قضاوت نباشد، چگونه میتوان اجتماعی زیستن را حاصل شد؟ چگونه بدون قضاوت میتوان دیگری را شناخت؟ چگونه میشود با دیگری ارتباط برقرار کرد؟ چگونه میشود در رابطه با آن موضوع سخن شد و هزاران امکان را وقوع کرد؟ خواه و ناخواه قضاوت میشود، حال شما تیپ فکریتان پاک و صلحجو انتشار باشید.
البته قابل ذکر است که در کوهستان فکریِ وِی، قضاوت چیزی فارغ از «نتیجهای حاصل از استدلال مبتنی بر شواهد موجود» نیست و اگر غیر از آن باشد پس نباشد. انسانها نمیتوانند، تمام لایههای شخصیت افراد دیگر را تسلط و شناخت کنند لذا عقل حکم میکند که بر اساس داشتهها و دانستنیها، قضاوت را حاکم کرد. اگر فردی با اخم، سر بالا و محکم قدم بر میدارد و با بیاعتنایی دیگران را پوزخند دارد، استدلال معمول نشان از خودخواهی است. به من ارتباطی ندارد که در پشتپرده فردی مهربان و زیبادِل رستگار است، آنچه نمایان است را باید قضاوت گرفت. در بسیار یاز موارد زمان کافی وجود ندارد که دادههای بیشتری جمعآوری شد لذا در بسیاری از مواقع، دادههای هرچند اندک را باید استناد کرد.
شخصیت انسان در ارتباط با دیگران و جامعه، لایه بیرونی و نمودهای ظاهری رفتارهای وِی را مالکیت دارد. آنچه در پشتپرده، درون و افکار میگذرد مربوط به لایههای داخلی و زاویه درونیِ شخصیت انسان است. برای شناخت آنها نیاز به نزدیکی است لذا انسانها خواه و ناخواه بر اساس رفتارهای بیرونی، یکدیگر را برداشت میشوند مگر در مواردی که صمیمیت و ارتباطها افزونی میگردد و اشخاص، لایههای دیگر را نیز اشتراک میشوند.
مثالی از فضای مجازی انتحار میکنم. در گذشته به برخی از بلاگها که فرود میآمدم، نویسنده را متن میخواندم که نوشته است «مرا بر اساس نوشتههایم قضاوت نکنید»، پناه بر پناهــ! پس ایشان را بر اساس ستون فقرات خوکچه هندی قضاوت یا شناخت باشیم؟ خُب طبیعتاً فردی که در بلاگش نوشتههای عاشقانه دارد، استدلال معمول آن است که دغدغه احساسی دارد؛ قضاوت مستدلی است دیگر. پس چه باشد؟ نوشتههای عاشقانه مینویسد چون شکمدرد دارد و یا تعمیرکار موبایل است؟ مرا که توجیح نمیسازد. حکم عقل است که راجع به دیگران قضاوت کنیم، غیر از آن را نمیشود. البته تذکر مجدد شود که وِی قضاوت بر اساس شواهد موجود را عنایت دارد زیرا اگر بر مبنایی غیر از رفتارهای خروجی، حکمی قضاوت گردد، نه عقل است و نه انصاف را خشاب دارد. به عنوان مثال، اگر نوشتههای گزافـهگویـــ مشابه گفتارهای نوجوانی 16 ساله است و برای آن استدلال دارید که محتوای بلاگ نشان از نوجوانی 16 ساله است. مثلاً استدلال میکنید که دغدغههای مشابه نوجوانان دارد و به موضوعاتی میپردازد که در میان نوجوانان رایج میشود، سبک نوشتاریاش در سطح دبیرستان کلاس مینویسد، از کتابهای ادبیات دبیرستان شعر میآورد و در زمان امتحانهای مدرسه تابلو میآید که درگیر درس است پس متحملاً نوجوانی 16 است. خُب قضاوتتان مبارک باشد امّا اگر بیجهت ترانه بخوانید که مثلاً وِی «معتاد الکل» است و برای آن استدلالی نداشته باشید یا دلیلتان در حد فضله گوسفند است (مثلاً معتاد است چون ساعت 2 بامداد پست میگذارد یا چون رنگ قالبش خاکستری است)؛ آن دیگر قضاوت نیست بلکه در بهترین حالت، سخنی زرد مایل به قهوهای است و باید به رگبار شد.
به احترامِ |-«Woman's Love»-|
Willie Nelson - A Woman's Love
و بانویی که در وصف اثر (در جوارِ یوتیوب) چنین اظهار شده بود:
خودرو، چهار چرخِ سواری دارد و انسان احساسات را، باشد که آلیاژهای صنعتی را با قیمت مناسب انجماد شود. به دفعات باد وزیده میآید که خودمان را در جای دیگری گذاشتهایم تا وضعیت آن دیگری را درک بفشاریم. گاهی برای م، گاهی برای انتقاد، گاهی برای همدردی، گاهی برای فهم مطلب و. امّا حکم عقل است که امکان وقوع کمالِ درکِ میانشخصی، نزدیک به صفر با ممیز است.
زمانیکه خودمان را به جای یک کودک آفریقایی متصور میشویم یا یک زندانیِ بیگناه در اسارت؛ تنها چیزی که رخ میدهد، درکی نسبی از حالتی است که «خودمان» در آن شرایط قائل میشویم. ما هرگز آن کودک یا زندانی را درک متقابل نخواهیم شد زیرا هرگز آن کودک یا آن زندانی نخواهیم بود. ما فقط «خودمان» هستیم که آن شرایط را متصور شدهایم. حتّی اگر در واقعیت نیز آن شرایط را تجربه التهاب کنیم (مثلاً بیگناه در اسارت قرار بگیریم) هرگز آن زندانیِ مذکور را درک نخواهیم شد بلکه در بهترین حالت، آن شرایط (بیگناه زندانی شدنـ) را لمس خواهیم کرد. عدم درک آن شخص، به این علّت است که ما محتوای ذهن، تجربیات گذشته، وضعیت مادی و معنوی، نوع نگاه، وضعیت جسمانی و دیگر مواردی که مختص آن فرد است را خزانه نداریم.
در آن سوی میدان نیز زمانیکه افراد با یکدیگر در تقابل کلامی روزگار را مرور میخوانند، بسیار پیشآمد میشود که در رابطه با موضوعات مختلف، خواسته یا ناخواسته (آگاهانه یا ناآگاهانه) هر فرد خویشتن را در جای دیگر میگذارد و از آن زاویه خاص که خودش در آن شرایط قرار گرفته است، واکنش و سخنپراکنی میسازد. مثلاً بحثی را تصور کنید که شما با فردی کلام میکنید. شما غرولندکنان اعتراض ناله میکنید که همسایه جای پارک خودرو را رعایت نمیشود و با او صحبت کردهاید امّآ همچنان از این وضعیت بیمار هستید. آن طرف بحث اعتراض میکند که چرا جمله گرانبهای «پارک=پنچری» را تابلو نمیکنی و اگر همچنان بد پارک آمد، وعده را پنچری وفاداری کن. پرواضح است که طرف خودش را جای شما گذاشته است و واکنشش را بیان آمده، نه اینکه از زاویه شما درک بخواند. دردناک ماجرا آن است که در چنین شراطی، عموماً طرفی که از پنچری ترانه میخواند خودش نیز چنین برخوردی را اعمال نمیکند.
مثالی از وِی اعتنا میکنم. سال گذشته بنا بر دلایلی ناحق، خودرویِ وِی جریمه و به پارکینگ منتقل آمد. دیگران که واقعه را شنیدار شدند واکنشهای متفاوتی از همان جنس (برگرفته از عدم درک و مفتاندیشی) پلاکارد شدند. فردی میگفت به جهت ظاهر و رفتارت چنین پیشآمد شده است زیرا خواهش و تمنا را التماس نکردهای. دیگری میگفت که سستی کردهای و نباید ایستادن را ایستگاه میشدی، در عین حال همین فرد اعتقاد بود که اگر بر خودش چنین میشد و یا با او تماس میکردم؛ همان لحظه خودرو را از پارکینگ تحویل میگرفت. در مورد اوّلی که بارها علیرغم التماس جریمه شده است و سخنی نمیماند. در مورد دوّمی نیز به همان مقدار و جالب آنکه یک ماه بعد ماشین خودشان توسط پلیس محسوس پارکینگی شد و بعد از چند روز دوندگی توانست خروجی بگیرد (مشابه وِی) و جالب آنکه چندماه بعد نیز توسط پلیس نامحسوس 200 هزار جریمه گرفتار شد. چرا خودش سستی کرد؟ چرا خودش هم همانند وِی چندروز دوندگی داشت؟ پس چرا چرت میدوزد؟ ارتباط این مطلب با «خودمان را جایــِ دیگران نگذاریم.» بسیار روشن است. نخست آنکه آنها از زاویه خودشان مسئله را جایگیری کرده بودند و دیگر آنکه این جایگیری تضمین نیست و همانند موردهای بالا، ممکن است نتیجهبخش نباشد لذا قاطعانه حکم ساختن، از انصاف بیابان است.
البته شخصاً نیز بارها همین کجکاری را گچ به دیوار کردهام امّآ تلاش است که نباشد و اگر است به میزانی میزان باشد. نتیجه آنکه وقتی خودمان را جای دیگران میگذاریم، تضمینی بر گفتههای ما سرقفلی ندارد. اگر برای همدردی است، بهتر باشد که صداقت در عدمدرک کامل را خطاطی کنیم. اگر برای م، انتقاد و یا تخریب است نیز، بیانصافی را قاب نکنیم. انصاف نیست تئوریهای خودمان را در شرایطی که تجربه نیامده است و یا متفاوت از دیگری آمده است را حقی لازمالاجرا بدانیم. حقیقت آن است که نمیشود «خودمان را جایــِ دیگران بگذاریم» و به خیال خودمان آن دیگری را م، انتقاد و یا حتّی تخریب بمالیم زیرا آنچه فضله میبافیم، صرفاً تئوریها یا در بهترین حالت تجربههایی است که برای ما جواب میدهد. در مثال همسایه بدپارک، آن طرف مقابل که پیشنهاد «پارک=پنچری» را میدهد؛ درکی از روحیه، محتوا فکری و حتّی قابلیتهای فردی که به همسایه اعتراض دارد را حاصل نمیآید و اگر شناخت دارد، آن موارد را لحاظ نمیکند. حتّی اگر خودش نیز «پارک=پنچری» را اجرایی باشد، حکمت نیست که دیگری نیز «باید یا بخواهد یا بتواند» اجرایی کند.
خاتمه مطلب را مروارید میکنم که بهتر است «خودمان را جایــِ دیگران نگذاریم» زیرا اگر قصد همدردی، م، انتقاد و. داریم، عقل میفشارد که تا جایی که امکان دارد از زاویهِ آن دیگری، وضعیت را براندازی باشیم. به جای آن که وِی را کنار زده و بر مبل نشیمن کنیم تا تصویر تلویزیون را تماشا باشیم، اثرانگیزتر است که در او ذوب شویم و آنگاه صفحه نمایشگر را از چشمان او (و دیگر موارد اختصاصیاش) زیارت بسازیم. هر چند در این حالت نیز نمیتوان کمال درک را حاصل شد زیرا امکان ندارد به طور کامل از آن زاویه نظر کرد امّا بسیار موثرتر از آن است. البته با توجّه به شرایط باید راهبرد را حکمت شد و همانا نهنگها را شکار نکنیم.
خودتان را در ظاهر دختری چادری تصور کنید که وارد یک فروشگاه میشود و بلافاصله بعد از شما دختری غیرچادری با آرایشی غلیظ وارد میآید. در همین فاصله اندک، نخست شما سلامی را پرتاب خواهید شد و سپس آن غلیظ حضور را کِشدار سلام میسراید. در عینِ نخست بودنـِ شما، توجّه فروشنده به آن غلیظ، آنتن میگردد و فرمایشات او را با تمام وجود پاسخ میدهد! حالت دیگری را تصور کنید که به عنوان پسری اسپرتپوش وارد فروشگاهی شدهاید و مثل همان حالت قبل بلافاصله فردی کتشلواری وارد خواهد شد و روایات پیشین تکرار میگردد. در این حالت نیز فروشنده با خوشرویی آن فردِ کُتپوش را سر خم میآید! آنچه رُخ داده است را تبعیـض به رنگــِ «کلاس ظاهر» استعمال میکنیم، یعنی حالتی که ظاهر افراد موجب شود حقوقی پایمال و ناملایمتیهایی رخ بدهد.
معمولاً این نوع تبعیض با تبعیـض به رنگــِ «قُطرِ جیب» ارتباط مستقیمی دارد. در حالتی که وضعیت مالی افراد، نتیجه یک رخداد را موثر میاندازد؛ تبعیضِ نوع «قُطرِ جیب» به ساحل کشتی کرده است. غنی یا ناغنی بودنـِ وضعیت مادی یک فرد، در پرستیژِ اجتماعی او و تقابلهای اجتماعی بسیار گران است. برای مثال، پیاده شدن فردی پُرمال از خودروی وارداتیاصل و حضور در فروشگاه را تصور کنید. فرض بگیرید که فروشنده بتواند خودرو وِی را زیارت شود؛ کُلُفت واضح است که فروشنده، آن دیگریِ ناغنی که با پای پیاده به فروشگاه نزدیک میشود را هرگز خم و راست نخواهد شد و بوسه بر جیب آن پُرمال میسازد. تبعیضهای جیبمحور که اساس در میزان درآمد دارد در لایههای مختلف جامعه عمیق است. اگر مجالس پرجمعیت مثل عروسی یا عزا را ذرهبین باشید، خواهید شد که از سلام کردن با این افراد گرفته تا جایگاه نشستن آنها، متفاوت از افراد ناغنی است.
ارتباط میان دو نوعِ اخیر عظیم است. اجباری (به لحاظ قانونی و یا طبیعی) نیست که فروشنده با انواع مختلف مشتریها چگونه رفتار باشد و کدام را بیشتر از دیگری، بیشتر کند بلکه مسئله آن است که به هر صورت تبعیض است. زخم آن است که در موارد وخیمتر که زندگی افراد در معرض است نیز این تبعیضها رواج کند که کرده است. به عنوان مثال، برخی مشاغل و استخدامیها بیجهت یا منطقاً وابسته به ظاهر افراد است. وقتی آگهی تبلیغاتی درج میخواند که «خانمی با ظاهری آراسته» را نیاز دارد، چه مفهومی میشتابد؟ برداشت آن است که آن کارفرما تجربه یافته است که پوشش جذاب و کَشَندهی کارمندها در کار آنها بسیار توفیق عمل دارد. یعنی جامعه نسبت به کیکها، خامهای را بیشتر ترجیح دارند و همانا تبعیض، نفوذی گسترده انداخته است.
در گذشتههای کهنهبوی، مردمان در اعتقادات خویش «زمین و انسان» را مرکز عالم تفکر میآمدند امّا امروزه از شدّت آن کاسته شده است و سُفره علم، آگاهیهای نو بنیانِ بسیاری را از گستردگی و عظمت جهان هستی مهمانی دارد. البته همچنان بسیاری از عوام، خلقت جهان هستی را متمرکز بر انسان نگارش میخوانند که گویی جهان ساخته شده تا در جهت خلقت انسان شکوفا باشد و منفعت اربابان نیز تایید آن را در مزرعه کشت میکند. انسانها با این پیشفرض قادر هستند بسیاری از ناملایمتیها و سمپاشیها علیه طبیعت و حتّی یکدیگر را بشکافند.
اگر قدمت زمان را نظر اعتنا کنید، توجّه خواهید شد بر اساس تخمینها عمر آدمی در برابر قدمت جهان هستی به چیزک درصدی هم نمیرسد. ابعاد بیپایان جهان را باید توجّه شد که مساحت این کره خاکی در برابر آن، تمثیلی حاضر به قامت نخواهد بود. در میان بیشمار ستاره و زیستگاههای ناشمار، زمین چه اندامی را عرضِ حالت میکند؟ به زمین برگردید. میلیونها گونه زنده را نظر کنید و میلیونها انقراضی که بر زمین گذشته است. عمر آدمی حتّی در مقایسه با عمرِ زمین نیز عدد قابلی نخواهد بود. زندگیهایی که در شرایط غیرقابل تصور ادامه دارد و انسان حتّی در آنجا توانِ حضور ندارد چه برسد به تنفس (مثلاً زندگی گونه Z در عمق Y اقیانوس و در دمای X که انسان حتّی امکان حضور در آن را ندارد) ولیکن همچنان با انبوهی از محدودیتهای زیستی و اقدامی، غروری کاذب را بر طبیعت ادعا میکند. با همه این طنابها، چگونه است که همچنان گره به «خود_مرکز_پنداری» تنگ کردهایم؟ وِی که سوار بر این اسب تاخت میکند نیز نمیتواند عمیقاً گستردگی را کِنار شود و در رینگ «خود_مرکز_پنداری» مبارزه دارد.
این نیست که اساسِ مطلب بر دادههای علمی یا گفتار دیگران باشد، کافی است نگاهی زوموار به کفِ دست خویش میکروسکوپ باشید تا ریزبنیانها را اندیشه کنید و گستردگی را حاصل باشید. همه شناورهای اخیر در دریای محیط اطراف قابل مشاهده است و نیازی نیست که منبعی را اعتقاد شد. با نگاهی به آسمان، به حجم عظیم شنها، به هوای غیرقابل مشاهده و لمس اطراف، به گیاهان و دیگر زندهها و غیره زندهها میشود مطلب را جویا کرد. چقدر پُرمغز و پرسشانگیز است. از کدام سوء مایل شدهایم؟ به کدام سوء مایل کردهایم؟ و اصلاً چرا از مایلشدگانیم؟
مقدمه اخیر را نتیجه باشد که انسان، عضوی خُرد از عالمی پهناور است. هوشمندی انسان نیز از مباحث کلفت و طویل است. نخست آنکه تعریف از هوشمندی چه باشد و فرض که حالتی که انسان دارا است را اعتقاد کنیم. اگر بخواهیم بر حسب احتمال اندیشه باشیم، به احتمال قریب به یقین هوشمندی در این جهان پهناور پدیدهای خاص برای انسان و زمین نخواهد بود لذا میتوان قطعاً اعتقاد شد که در جهان هستی، تنها (از زاویه هوشمندی و حتّی انسان زمینی و غیر زمینی) نیستیم امّآ نمیتوان یقین داشت که تنها نخواهیم ماند. با توجّه به مسافتهای کیهانی، در بسیاری از موارد ابهام است که زیارتی افتخار شود. نتیجه دیگر آن است که تا اطلاع ثانوی، خودمان و خودمان هستیم! ادامه گشادهنویسیام را در بخشی دیگر متن خواهم کرد. باشد که اینترنت بدون محدودیتِ جگوار_سرعت، رزولوشن نابینا و هدفونی نرمجنس جهت استفاده در هنگام خواب و درونگوشی را غول چراغ جادو
محصولی را که در داخل تولید میآید، ملّی نامگذاری خواهد بود و مردمان را به حمایت از آن، تشویق و گاهاً اجبار میکنند. چرا باید آن تولید را حمایت باشم؟ اگر وِی را جویا باشید، «باید» را بارگیری نمیکند مگر آنکه «باید» باشد! دو خمیر دندان را مسواک میکنم. داخلی را هیچ حسی ندارم امّا تولید اروپا را نفسی تازه انجماد میشود و امیالم را لذت میکند. چرا باید داخلی را به جهت ملّی بودنـ، چتر حمایت بگیرم؟ زیرا تولید هموطن من است و پول به جیب بیگانه واریز نمیشود؟ برای وِی همه را بیگانه طغیان است، آن هموطن چه نفعی بر من رسانا میسازد؟ جزء آن است که جیبش را درشتی میشود و فردای همان روز، سوار بر خودروی خارجالساخت خویش با نگاهی پُراِدعا، آب بارانِ گوشه خیابان را سرازیر بر اندامم میکند و کوچک باکی را بر خود راه نمیدهد؟ جزء آن است که به فشر ثروتمندان هدایت میشود و غیرخودیهای ناثروتمند را کوچک میشمارد؟ نفرمائید که چنین نیست، که است.
چرا کفشِ ساخت داخل را پوشش کنم که به یک ماه نرسیده، چسبهایش آب میشود و چرا کفش استاندارد غیرداخلی را پیادهروی نباشم که سلامت پا و مالم را تضمین است؟ زیرا حمایت از تولید داخل، اقتصاد کشور را رونق میدهد؟ خُب، اقتصاد رونق شد و بعدش چــِ؟ آیا اقتصاد غنی، ضمانت رفاه زندگی همه شهروندان (و در اینجا وِی) را گواهی است؟ اقتصاد امری تکبُعدی نیست که فقط وابسته به حمایت مصرفکنندگان داخلی باشد. کره شمالی نیز حمایت اجباری شهروندان را دارد امّا رفاه زندگی آنها افسانه است و در طرف دیگر، کشورهای شیخنشین واردات انبوه دارد و در عین حال، رفاه شهروندان آرزوی بسیاری از دیگران است. آنچه اقتصاد را سامان میدهد، تولیدات صادراتخیز است، نه بازی درونمردمی با مال آنها که اثری چشمگیر ندارد.
بحث آن نیست که حمایت از تولید داخل، توجیحی اقتصادی و بلند مدّت داشته باشد زیرا در این سرزمین «خدمت به مردم» یاقوت کمیاب است. گویی مرواریدی در شکم نهنگ است، هرچقدر هم اوضاع لایههای بالا بهبود باشد؛ اثرش بر مردم عادی بسیار اندک خواهد بود زیرا چپاولها را پایانی متصوّر نمیشود. البته نه اینجا یا آنجا، کلاً مسئله آن است که اربابان، هرگز برای بردهها بهشت را سفید نخواهند کرد. بسیاری از توجیحات در این زمینه وابسته به مرزپرستی یا دیگر پرستشهای مکتبوار است زیرا غالباً خویش را محدود به زندگی قابل پیشبینی میکنند. برای مرزباورها و دیگرانی که نفعی بلند مدّت در آن تصور میشوند و بیانات اخیر را تحمل دارند، چتر گرفتن را عیبی نخواهد بود ولیکن مطلب نهایی بحثی فارغ از این و آن است.
آنچه روشن است، حمایت از کالاهای کمکیفیت، تولیدکننده را به گشادی و بیاعتنایی (به رضایت مشتری) عادت میدهد. جیبهایشان که پُر شد، یحتمل زمینه کاری را تغییر میدهند و ملّیت دیگری را اخذ خواهند آمد تا امیال خویش را در بهشتی دیگر سیراب کنند. توهمهای عامیانه را سطل آشغال کنیم. حقیقت آن است که اندک هستند، انسانهایی که در فکرِ خدمت برای دیگر انسانها روزگار کنند لذا اقدامات اکثرشان وابسته به منفعت است نه پیشرفت سرزمین یا مرزی خاص که در رسانه ملّی مصاحبه میخوانند. آن دیگر سرزمینها را که میبینید گلستان است نیز منفعتشان در گلستان کردنـ است امّآ در اینجا گریزراههای فراوانی وجود دارد که بینیاز از ارائه خدمات مطلوب، میشود ثروت را دریا شد.
عقل است که مشتری حمایت از کالاهای داخلی را سرلوحه نکند بلکه حمایت از کالای باکیفیت و متناسب (به لحاظ مالی) را توقع باشد. این چنین، تولیدکنندگان اجبار به تولید باکیفیت خواهند شد و یا گیوتینِ محکوم به شکست، رضایت میآیند. اینهایی که میبینید همچنان با همین تولیدات کمکیفیت حکومت میکنند، حمایت دولتی را عاشق دارند. دولت اگر حمایت را محدود و مشروط به کیفیت کند، دیگرانِ خصوصیمحور یا بهترینها را عرضه خواهند کرد و یا همانی که شعر شد. گفتار میشود که واردات افزونی میگیرد، خُب بگیرد! تضمینی وجود ندارد که در آینده با رونق شدنـ اقتصاد، زندگی وِی نیز رونق شود امّا ضمانت قطعی است که بهرهجویی از کالاهای باکیفیت، زندگی لحظه را برقرار خواهد بود.
البته که فردگرایانه است امّا عمیقاً در زندگی اجتماعی نیز موثر دارد. باور کنید، بینیاز از «حمایت مشتری داخلی از تولید داخلی کمکیفیت» و «منع واردات» میشود هم رفاه را رفاه شد و هم اقتصاد را اقتصاد کرد زیرا هم پتانسیل بسیار داخلی وجود است و هم راهبردهای ضامن برای دستیابی به آن (فارغ از مواردی که صرف اقتصادی ندارد و یا امکان تولید داخل نیست) امّآ به هر صورت، اربابان هستند که هستند و خواهند بود! این موضوع زوایای گستردهای را شامل است که در اینجا فقط بخشی را شتاب شد، باشد که آلوتروپهای کربن از پوست ببر تایوانی، موزونخوانیِ شِمنهای آفریقایی را سحری باطل کند.
شاید از این به بعد آثاری که در گذشته ترجمه (قرائت شخصی) کردم را به اشتراک بگذارم. به امید آنکه تنبلی را علاجی باشد و بار دیگر به ادامه این مسیر همّت گمارم.
Dominic Chianese - core 'ngrato
لینک دانلود: دریافت
|- ترجمه حاضر، صرفاً قرائت شخصی اینجانب از اثر فوق است لذا کاستیهای فنّی و اصولی را عیاری نخواهد بود -|
Catari, Catari, pecche me dice sti parole amare,
کاداری (نام دختر - معادل کاترین)، کاداری چرا این واژههای تلخ؟
Pecche me parle e 'o core me turmiente, Catari?
چرا واژههایی که قلبم را میشکافد؟
Nun te scurda ca t'aggio date 'o core, Catari,
من تمام حضور قلبم را به تو خواهم داد، کاداری
Nun te scurda!
فراموش نکن
Catari, Catari, che vene a dicere stu parla ca me da spaseme?
کاداری، کاداری، برای گفتن چه چیزهایی آمدهای؟ واژههای که قلبم را میشکافد
Tu nun'nce pienze a stu dulore mio,
از دردی که خودت علّت آنی، هیچ نمیدانی
Tu nun'nce pienze, tu nun te ne cure.
آن را اندیشهای نداری چون از داشتن قلبی تپنده محرومی
Core, core, 'ngrato,
قلب، قلب ناسپاس
T'aie pigliato 'a vita mia,
زندگی را از من ستاندی
Tutt'e passato e
همه چیز بین ما تمام شده
Nun'nce pienze chiu!
و دیگر نباید در اندیشه تو باشم
در ادامه پست قبلی، چندپارهای از ایده فرضی_خیالی «جهان در پرتو تجربه جهان» گفتار خواهم شد. همانگونه که سرود کردم، جهان را ماهیتی پیوسته متصور هستم. گیتی یکواحد مطلق و پیوسته که عاری از هرگونه شکل، اندازه و دیگر ویژگیهای وابسته به ناظر است. مثل یک صفحه یکدست سفید، فقط با این تفاوت که صفحه مذکور شکلی ندارد (پس صفحه نیست) و از دیگر ویژگیهای کلامی (رنگ و.) نیز برخوردار نیست. در این صفحه، وابسته به نگاه ناظر؛ اشکال و اشیاء (وجودها) نمود ظاهری پیدا میکنند.
میز وجود دارد امّا آیا وجودی مطلق است؟ آیا وجود میز پاره از وجود مطلق است؟ زمانی وجود، مطلق خواهد بود که همهچیز (توام با زمان و هر مفهوم دیگری) باشد. از آنجایی که وجود را پیوسته و تکواحدی مطلق در نظر گرفتم، پس در واقع میز و هر چیز دیگری همان همهچیز است. از آنجایی که جهان پیوسته قابل تصور نیست، نمای ظاهری آن «بینهایت ذره» است که در ورای وجود خویش، پیوسته به یکدیگر وجود یافته است. ناظر، ترکیبی از ذرهها را وابسته به نگاه خویش، ماهیتهای جداگانه در نظر میگیرد. انسان متشکل از تعدادی ذره است، همانطور که درخت ترکیبی از تعدادی ذره است.
با عنایت به آن که وجود مطلق، وابسته به وجود همهچیز است، اام میکند که همهچیز، همهچیز را در همه زمانها و مکانها شامل شود. به معنای دیگر همهچیز باید تجربه شود و جهان باید جهان را تجربه کند. مثلاً ماهی قرمز حوض شما، وجود دارد برای آنکه تجربه ماهی قرمز حاضر در تنگ شما تجربه شود. این تجربه از همهچیزهای دیگر اثر میپذیرد و اثر میگذارد. میلیاردها سال از سیر جهان که به تجربه ماهی قرمز حوض شما منجر میشود و این تجربه بیشمار تجربههای دیگر را وقوع میدهد. من چنین فرض میکنم که هر یک از این تجربهها اختصاصی و کاملاً وابسته به آن وجود است. درواقع در هنگام تجربه جهان ماهی قرمز، ماهیت اصلی ماهی قرمز است که تجربه میکند و تنها همان ماهیت در جهان مطرح است.
نگارنده متن اخیر، ماهیت اصلی و مطرح جهان خویش است. دیگر چیزها وجود دارند برای آن که تجربه این ماهیت به وقوع بپیوندد. شمایی که این مطلب را میخوانید نیز ماهیت اصلی و مطرح جهان خودتان هستید که تجربه اخیر برای شما صدق میکند. در جهان شما من ماهیت دوّم هستم و این ماهیت شما است که تقدم دارد. پس شما وجود دارید که وجود شما تجربه شود و همه اینها در راستای تجربه همهچیز است که منجر به وجود، وجود مطلق شود. تجربه فقط محدود به موجود زنده نیست و اشیاء غیرزنده را نیز شامل میشود. مانیتور شما نیز ماهیتی است که در جهان خودش، تجربهاش را وقوع میگیرد. از آنجایی که ماهیتها برتافته از ذرهها است، در واقع هر ذره مستقلاً تجربه جهان خویش را تجربه میکند و همهچیزهای دیگر (ذرههای دیگر) برای تجربه آن جهان حضور دارد. همهچیز وجود دارد که همهچیز (در همه زمانها) امکان تجربه بیابد. از آنجای ذرهها درواقع همان وجودی مطلق و پیوسته است لذا بر این اساس میتوان چنین متصور شد که همه تجربههای همهچیزها، در واقع هست، بوده و خواهد بود. مطلقی فارغ از هر غیرهای!
برگرفته از کنشهای فکری پیشخوابی اینجانب
چندسالی است که ایده «جهان پیوسته» در مجتمع ذهنم، انباری دارد. ایده فرضی بر آن مبنا ترانه میکند که جهان، فارغ از زاویه نگاه ناظر؛ عاری از هر گونه شکل و ویژگی است. در حال حاضر حافظهام یاری نمیکند که آیا در مکتبهای فکری رایج به این موضوع پرداخته شده است یا خیر. به هر حال شرحی بر آن خواهم رفت.
به نظرم چنان ممکن مینماید که جهان مطلقاً پیوسته باشد. یعنی هیچ فاصله یا میانی در تقابل وجودها وجود ندارد و «همهچیز» پیوسته مملو از ماده است و هیچ غیره دیگری امکان دخالت نمیگیرد. صفتهای کلامی (رنگ، اندازه، بو و.) برتافته از ذهن ناظر است و در واقع، وقوع ندارد. نگاه خودتان را در نظر بگیرید. چه میبینید؟ فرضاً اگر در اتاق باشید: دیوار، میز کامپیوتر، تیوی، فرش، هوای میان آنها، حضور خودتان و اشیاء غیره! من فکر میکنم همه آنها در واقع یک واحد مطلق و پیوستهاند.
به ابعاد بزرگتر نظاره باشید. سیارهها و هر آنچه وجود دارد نیز یکسره پیوسته است. بر این اساس، در واقع شکلهای موجود در جهان مثل دیوار و میز، ناشی از مفهومسازی ناظر خواهد بود. کوه، کوه است زیرا از زاویه نگاه ناظری که ما باشیم، شکل و کیفیتهایی (چگونگی و ویژگیها) را برای آن در نظر گرفته است که مفهوم آن را از چیزهای دیگر جدا میکند و به کوه، کوه بودن را اعمال میکند. کوه در کنار آسمان، دریا و. معنا گرفته است امّا به واقع، آنها پیوسته و یک واحد مطلق را وجود دارد. مفهومسازیهای ذهن منجر به جداسازی و بروز شکلها و کیفیتها میشود.
مسلماً شبههای زیادی در این رابطه مطرح میشود. مثلاً نقش زمان چیست؟ آیا زمان نیز توهم است؟ حرکت چه جایگاهی دارد؟ آیا همه آنها نیز بخشی از پیوستگی است و تک واحد مطلق، همه را پوشش میدهد؟ شخصاً از آن جهت که ساختار «ایده جهان پیوسته» را سازماندهی نکردم، صرفاً آن را به عنوان ایده فرضی میپذیرم. ایده اخیر زیربنای فرضیه خیالیام در باب «جهان در پرتو تجربه جهان» است که در فرصتی دیگر به آن پرداخته خواهد شد.
برگرفته از کنشهای فکری پیشخوابی اینجانب
مدّتی قبل، یکی از دوستان با من تماس گرفت تا شگفتیاش از وجود اپلیکیشنی که میتواند از روی شماره تلفن شما، «نام دوستتان» را تشخیص دهد؛ به اشتراک بگذارد. نقل میکرد: با فردی تماس گرفته که آن فرد شمارهاش را ذخیره نداشته و در مقابل چشمهایش سالمش، بر روی گوشی او نام «دوست آرمان حکمت» نقش بسته است. حال آنکه آرمان حکمت (نام فرضی)، دوست دوستم بوده است و جالب آنکه هیچ رابطه مشترکی بین آن سه نفر وجود نداشته است (دوست من، دوستش آرمان، آن فرد صاحب اپلیکیشن). ناغافل فرض بر آن کرده بود که اپلیکیشن مذکور، از روی شماره تلفن همراه شما، نام دوستتان را نشان میدهد! شگفتا!
با عنایت به اندک علم کدنویسیام، نمیتوانستم وجود چنین اپلیکیشنی را بپذیرم. دیتابیس مورد نیاز (که در آن نام دوست صاحب خط تلفن ثبت شده باشد) وجود خارجی ندارد و اصلاً امکان وقوع ندارد. خُب مدّتی قبل دیتابیس ایرانسل لو رفته بود و منطقی به نظر میرسید که نام صاحب خط قابل تشخیص باشد امّا چگونه دوست یکنفر را میشد تشخیص داد؟ مهّمترین حماقت اینجانبان (که توقع نمیرفت) همینجا بود. استدلال جزء به کل بدون پشتیبانی از مشاهدات تکرارپذیر! اشکال در آن بود که ما چون مشاهده کرده بودیم (آن هم فقط یک مورد)، اپلیکیشن نام دوست صاحب خط را نمایش میدهد لذا تصور میکردیم کاربرد اصلی اپلیکیشن نیز بر همان اساس است.
در آن هنگام به ذهنم نرسیده بود که پاسخ معما در همان استدلال اشتباه است. فرض اوّلم بر آن بود که اپلیکیشن به دیتابیس مخابرات دسترسی دارد و بیشترین تماسی که با یک شماره تلفن همراه گرفته شده را ذخیره دارد لذا با استناد به آن، نام فردی که تماسهای مکرر دارد را به عنوان دوست، ذکر میکند. هرچند این الگوریتم نتیجه قابل اعتمادی ندارد امّا تنها پاسخی بود که به ذهنم میرسید. با توجّه به آنکه آرمان حکمت با دوست من تماسهای زیادی داشته، شماره او در صدر تماسهای دریافتی و خروجی (دیتابیس شماره دوستم در مخابرات) قرار گرفته است لذا به عنوان دوست در نظر گرفته شده بود (میتواند تماسهای مکرر یک خط، کاری یا خانوادگی باشد). البته من منکر وجود اپلیکیشن شدم و استدلال کرده بودم فردی که میگفت اپلیکیشن را دارد، در واقعیت از رابطه آرمان حکمت و دوست من خبر داشته است و دوستم را دست انداخته است.
از ماجرا مدّتی گذشت تا اینکه دیشب بار دیگر معمای آن روزها در ذهنم طغیان کرد. به جان بیجان اینترنت افتادم و بالاخره پاسخ را دریافتم. اشکال در استدلال اوّلیه و نتیجهگیری آن بود. اپلیکیشن نام دوست را تشخیص نمیداد بلکه فقط نامی را به نمایش میگذاشت که در دیتابیسش ذخیره شده بود که در کمال تعجب در آن مورد «دوست آرمان حکمت» را نمایان کرده بود. آن نام میتوانست «آرمان جون» یا «آقای حکمت» یا «آرمان، پسر عمه» باشد! امّا چگونه؟
برای مثال دو اپلیکیشن book number و truecaller همان کار را انجام میدهد. شیوه کار این دو اپلیکیشن چنین است که وقتی شما آن را بر روی دستگاه تلفن همراه خود نصب میکنید، تمام مخاطبین ذخیره شده در دستگاهتان برای دیتابیس اَپ ارسال و ذخیره میگردد. حال تصور کنید چند میلیون نفر آن را نصب کردهاند و هر کدام چه تعداد شماره تلفن را ذخیره داشتهاند. نکته اصلی آن است که قرار نیست حتماً نام و نام خانوادگی افراد در این اپلیکیشنها ذخیره شده باشد بلکه نامی ذخیره میشود که در لیست مخاطبین شما است و کسانی که اپلیکیشن را قبلاً نصب کردهاند. محتملاً شما هم شماره تلفن همراه نزدیکانتان را با نام و نام خانوادگی ذخیره نمیکنید. مثلاً برای دختر عمهتان نمینویسید «شکوفه حکمت» بلکه ذخیره میکنید «دختر عمه» یا «شکوفه دختر عمه» و محتملاً نامهای فانتزیتر! و غریبهها را با نامی مثل «منشی دکتر افشارنیا» یا «احمد، لولهکار» ذخیره میکنید.
پس معما حل شد! فرد مذکور یکی از اپلیکیشنهای مشابه را نصب داشته است. فرد دیگری که این اَپ را نصب کرده بود، شماره دوستم را با نام «دوست آرمان حکمت» ذخیره داشته است. محتملاً یکی از دوستان آرمان حکمت بوده و نام دوست مرا را نمیدانسته و وقتی شمارهاش را یافته، با نام «دوست آرمان حکمت» ذخیره میکند که برای اپلیکیشن نیز همین نام برای شماره دوستم ذخیره شده است. و اینگونه سوءتفاهم نابخردانه اخیر برای ما پیش آمد.
از اپلیکیشنهای book number و truecaller با احتیاط استفاده کنید
اَپهای مذکور، شمارههای ذخیره شده در مخاطبین شما را برای خودشان ذخیره میکنند و با جهان به اشتراک میگذارند (قانونی و با اجازه خودتان). ممکن است برخی شماره را با نامهای خصوصی ذخیره کرده باشید یا نخواهید شماره اطرافیانتان در دسترس جهانیان قرار بگیرد. پس احتیاط کنید.
و همچنین فریب اپلیکیشنهای مشابه با وعدههای غیرمنطقی را نخورید
بسیاری از اپلیکیشنهای رایگان یا پولی با وعدههای اعجابانگیز، فقط قصد چپاول اطلاعات و سرمایه شما را دارد. قبل از استفاده راجع به آنها تحقیق کنید. اغلب غیرقانونی است. تا جایی که ممکن است از اَپهای ناشناس داخلی استفاده نکنید.
نمیدانم دلیل خودپسندی، غرور و ژست گرفتن انسانها چیست. نمیدانم چرا برای یکدیگر قیافه میگیرند و خود را تافتهای جدا بافته میپندارند. همیشه گاردشان بالا است و اطرافشان را دایره میکشند. فقط خودشان میدانند، خودشان «cool» هستند و فقط خودشان «آن» هستند. چرا اندکی در باب انسان و هستی اندیشه نمیکنند؟ گویا برای خودشان کَسی هستند، امّا «کَس» شدن چه معنایی دارد؟ چرا رفتارهای ناخوشایندشان و تکبر نامستدلشان را کنار نمیگذارند؟
فقط کافی است نگاهی به اطرافشان کنند. بسیاری دیگر در همان شهر یا کشور از خودشان پولدارتر، خوشلباستر، خوشگلتر، با سوادتر، مشهورتر و تَرهای دیگر هستند. اینها معیارهای مدّنظر دیگران است. چرا این معیارها را به سطح جهان گسترش نمیدهند تا ببینند که چه بسیارهای دیگری هستند که بر اساس معیارهای خودشان، از خودشان «خفنتر» و برتر هستند؟
معیارها را کنار بگذارید و با من همراه شوید. اگر اندازه خورشید را تا مقیاس یک گریپفروت کوچک کنیم، آنگاه سیاره مشتری به اندازه هسته یک آلبالو و زمین به اندازه یک دانه شن خواهد بود. انسانها را چه اندازهای خواهد بود؟ و یک انسان خاص را چه اندازه و جایگاهی؟ نگاهتان را به گستردگی غیرقابل تصور هستی گسترش بدهید و بار دیگر به نوع بشر بنگرید. جایگاه انسانها چیست؟ آیا انسان عددی حساب میشود؟ در برابر 13000000000 سال عمر هستی، تاریخ چندهزار ساله انسان امروزی و عمر چند دهساله من و شما؛ چه حرفی برای گفتن دارد؟
من فکر میکنم در مقایسه با عظمت «وجود»، انسان به واقع وجود ندارد.
عصری یکشنبه بود که از خواب بیدار شدم و ناگهان، نوشتن چهار صفحه ابتدایی را آغاز کردم. صبح روز بعد، الباقی را پایان زدم. نخستین داستان کوتاهی را که نوشتم (دریافت)، تجربهای آگاهیبخش را برایم ارمغان بود. از هفت نفری که زحمت مطالعه آن را پذیرا بودند، سه نفر مطلقاً «هیچ» نفهمیده بودند. یک نفر 30 درصد، دیگری 60 درصد، آن دیگری 70 درصد و در نهایت فقط یک نفر کاملاً متوجّه داستان شده بود. نمیدانستم چرا!
آیا به طرز فجیعی ناخوشایند مینویسم؟ چرا باید بازخورد آن باشد؟ یکنفری که خلاصه داستان را کاملاٌ مطابق با اصل آن، برایم ارسال کرده بود؛ آگاهم کرد که اگر قرار بود زیادی مبهم نوشته باشم، همان یکنفر هم نمیفهمید. پس مشکل از کجا بود؟ زیرا بعید میدانم داستان، آنچنان پیچیده باشد که گیرایی نداشته باشد. هرچند به اختیار خودم، عنصر ابهامانگیزی و روایت غیرخطی را اعمال کردم. مشکل نگارشی قابل ملاحظهای هم در کار نبود و سعی کرده بودم از به کارگیری بیان خودساخته حاضر در بلاگم نیز پرهیز کنم.
بعد از مدّتی بالاخره مسئله را تحلیل کردم. یک نکته آن بود که آنها (به غیر از دو مورد) اهل مطالعه داستان کوتاه نبودند و حتّی چهار نفرشان تا به حال تجربه مستمر رمان را هم نداشتند. نکته دیگر آن بود که روایت غیرخطی داستان نیز برای آنها قابل هضم نبود زیرا تجربه سینمایی یا ادبیاتی آن را هم نداشتند. دیگر آن که اتمسفر داستان (فضای غیرایرانی) نیز برای آنها ناآشنا بود. به هر سوء، به نظرم اینها بهانهتراشی است و مسلماً نویسنده باید بتواند مطلب را به مخاطب بفهماند. به مرور زمان با عناصر فنّی داستاننویسی بیشتر آشنا شدم و از کاستیهای اثر نخست، آگاهم امّا مسئله آن است که بدون اعمال ذوق شخصی، «نوشتن» برایم معنایی ندارد. #ابهام #پیچیدگی #روایت_نامعمول #کنشهای_بیپرده #اندکی_خونآلودگی
یکشنبهای عصر بود که در سکوت پاییزی کوچهای مشحون از زردبرگهای ژینکو، یکتا طنین دلربای عالم را بازشناختم.
تکیه بر دیواری کهنهآجر، آرمانم به اندک لحظهای جرأت تا عروج پرفرازی خیره در جلوه کوهستانی چشمهایش را بال برخیزم.
خاموش میگذرد، خاموش میمانم.
و حسرتی کور_قدمت، گوی بلورین جادوگر را تا باقی است، تازیانهای کدر و آلوده مینوازد.
بخش دوم: سینما
آثار تولیدی سینما نیز همانند آثار موسیقیایی از دو جهت فرم(ساختار نمایشی) و محتوا قابل بررسی است. همچنان که گفته شد، محتوای آثار موسیقی در ایران غالباً عشقمحور است لذا تاثیر آن بر شخصیت فرد تنها چند بُعد را شامل میشود امّا محتوای فیلم و سریال به مراتب از محتوای آثار موسیقی ایرانی گستردهتر است. با توجّه به ضریب نفوذ فیلم و سریال در میان ایرانیان، اثرگذاری سینما در شکلگیری و جهتدهی افکار بسیار زیاد خواهد بود.
همچون موسیقی، سینمای ایران نیز حال چندان مساعدی ندارد. البته مخاطبان به علّت آگاهی اندکشان نسبت به سینما، همچنان از آثار کم کیفیت و نامناسب سینمای ایران استقبال میکنند. این امر در آمار معنادار فروش فیلمهای کمدی با در نظرگیری فروش دیگر ژانرها قابل مشاهده است. به عنوان مثال، کمتر فیلم تجربی میتواند امید به فروش مطلوب (حتّی در حد برگشت سرمایه) داشته باشد. البته در بسیاری از فیلمها و سریالهای ایرانی به محتوا بسیار توجه میشود و نکات اجتماعی-سیـاسی فراوانی را میتوان در این آثار مشاهده کرد. با این حال، ضعف در فرم آثار، سانسور و کیفیت ارائه بسیار ملموس است.
با افزایش ضریب نفوذ کانالهای ماهـوارهای، بازار سریالها و فیلمهای کرهای-هندی-ترکیهای نیز بسیار گرم است. سریال های مذکور به شدت کمکیفیت و حتی نسبت به سریال های ایرانی در سطح بسیار پایین تری قرار دارند. پر واضح است که پخش این سریالها جهتدار و پیرو اهداف خاصی است. دوبلههای غیرحرفهای آثار به شدت آزاردهنده است. موسیقی متن، فیلم برداری، میزانسن، تدوین، فیلم نامه، روایت و. بسیار نامطلوب و غیرحرفهای ارائه شده است. با اینحال مخاطبان ایرانی که فیلم خوب ندیدهاند از چنین سریالها و فیلمهایی استقبال میکنند. شخصاً تحت هیچ شرایطی حاضر به تماشای چنین فیلمها و سریالهایی نیستم. تا زمانی که آثار به مراتب با کیفیتتری در دسترس است، چرا باید وقت خود را برای تماشای این ناچیزها تلف کنم؟
بنیان سخن در نوشتار اخیر بر ذکر این نکته است که اگر برای خودمان ارزش قائل هستیم باید با دقّت و توجّه کافی به انتخاب آثار تولیدی سینما اقدام کنیم. موضوع دیگر کیفیت فیلمها و سریالها است. همیشه سعی کنید از وضوح تصویر مناسب استفاده کنید. بسیاری به رزولوشن 720p یا 480p رضایت میدهند. توجه کنید که رزولوشن پایین علاوه بر اینکه موجب آسیب دیدن چشم میشود، شما را جزئیات ریز فیلمی که در حال تماشای آن هستید، محروم میکند. باید متناسب با دستگاه پخشتان رزولوشن فیلم را انتخاب کنید. در این رابطه مقالهای جمعآوری شده که در فرصتی مناسب آنرا منتشر خواهم کرد.
#نشر_مجدد
-ادامه دارد. چگونه با سینما!
در طول سالهای اخیر مطالعه زیادی راجع به موسیقی و سینما، طناب انداختم. علاوه بر مطالعه تئوری، تجربههای بسیاری نیز در حوزه موسیقی کسب کردم. پیش از این نسبت به موسیقی و سینما یا به عبارت دیگر «شنیدن» و «دیدن» حساسیت چندانی نداشتم. اغلب آنچه را میشنیدم و میدیدم، همسو با جریان عموم جامعه بود. نه کاری به فرم آثار داشتم و نه محتوا را از نظر میگذراندم. با این حال طی فعل و انفعالاتی خوش یمن، مسیر شنیدن و دیدن برای من تغییر کرد. پس از مدتی برای شنیدن و دیدن اصولی ترتیب داده و چارچوب مشخصی تعیین کردم. در همین رابطه متن حاضر را به رشته تحریر در آوردهام.
بخش اول: موسیقی
موسیقی هنری شنیداری است. بسیاری آنرا پیش پا افتاده و تنها بخشی از سرگرمی روزانه خود میدانند امّا انسان عاقل و خردمند، اهل بیاعتنایی به مسائل اطرافش نیست، خصوصاً جریانی که بر ذهن و روان وی اثر میگذارد. فردی که برای خودش ارزش قائل است دیگر آنچه را مصرف میکند (در اینجا موسیقی)، پیش پا افتاده نمیپندارد. اثر موسیقی بر روان انسان، غیرقابل انکار است. همچنین محتوای آثار به شدت بر شکلگیری شخصیت و باورهایمان اثر میگذارد. پژوهشهای زیادی در راستای اثبات این فرض، انجام گرفته که با یک جستجو ساده میتوانید آنها را مشاهده کنید. علاوه بر پشتوانه علمی این موضوع، با برهان عقلی نیز میتوان تاثیر موسیقی بر روان و محتوای فکر انسان را اثبات کرد. بنابراین بیاعتنایی به موسیقی که در حال حاضر بخش اعظمی از زندگی ما را درگیر خود نموده، غیر منطقی و مردود است.
انتخاب
بسیاری با استناد بر سلیقهای بودن موسیقی، ترجیح میدهند آنچه را در لحظه بدان جذب میشوند برای گوش دادن انتخاب کنند. در سلیقهای بودن موسیقی شکی نیست امّا این سلیقه به عوامل متعددی ارتباط دارد. جایگاه اجتماعی فرد، فرهنگ غالب، تاثیر اکثریت، همرنگ جماعت شدن، نوستالژی، همذات پنداری و تک تک تجربه های فرد در طول زندگی و دیگر مسائل مربوط به روانشناسی، انسانشناسی و. را شامل میشود. در نتیجه آنگونه که فرد میاندیشد، سلیقهاش متعلق به خودش نیست. زمانی سلیقه را میتوان ملاک قرار داد که فرد برای آن چارچوبی مشخص کند، نه اینکه تابع خروجی و جریان جامعه باشد. امّا چارچوب مذکور چیست؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا باید هدف فرد از شنیدن مشخص شود. آیا هدف از شنیدن موسیقی، لذت است یا دریافت نکات محتوای آثار و یا شاید یادگیری؟ ترکیبی از هر سه و یا شاید بی هدف!
هدف هر یک از گزینههای فوق باشد (غیر از بی هدفی)، منطقاً شنیدن آثار غنیتر، انتخاب هر فرد عاقلی است. کمال یک چیز به پارههایی از آن منطقاً ارجحیت دارد. چارچوبی که برای آثار هنری در نظر گرفته میشود، عموماً شامل فرم (ساختار) و محتوا است. مراد از فرم اثر همان ساختار فنی یک اثر موسیقی است. ریتم موسیقی، ملودی، رنگ، گام صدا، تسلط خواندن، فنّ ادبی محتوا و موارد مشابه جزء فرم اثر محسوب میشود. محتوا نیز شامل متن اثر و مسائل پیرامون آن است. عموماً کسانی که به دنبال لذت آنی هستند آثار فرمگرا را انتخاب و آنها که محتوا را ترجیح میدهند، آثار محتواگرا را انتخاب میکنند. عدّه اندکی نیز «اصل تناسب» را ترجیح میدهند. قابل ذکر است که در این نوشتار فرم و محتوا به دلخواه نگارنده تعریف شده است.
عموم شنوندههای ایرانی، آثار عامپسند داخلی را برای شنیدن انتخاب میکنند. آثاری کمکیفیت که گوش سپردن به آنها خیانتی در حق خویشتن است. محتوای این آثار غالباً مسائل عشقی و ضد عشقی را شامل میشود. فرم این آثار متاسفانه در پایینترین سطح ممکن قرار دارد. با این حال بخشی از موسیقی سنتی ایران، دارای فرم و محتوای مناسبی است که متاسفانه مورد استقبال عوام نیست. موسیقی سنتی ایران حداقل ریشهدار است امّا متاسفانه فضای غالب بر موسیقی ایران، کپی افتضاح از موسیقی غرب است. موسیقی در اروپا و آمریکا شرایط بسیار بهتری دارد هرچند ضعف محتوایی در آنجا نیز دیده میشود امّا در زمینه فرم، شرایط مناسبی بر آن حاکم است.
نتیجه
در مجموع با توجّه به آنچه ذکر شد، بهتر است برای خودمان ارزش قائل باشیم. آثاری را برای شنیدن انتخاب کنیم که ارزش شنیدن داشته باشد و کمال ممکن لذت (نسبی) را برایمان به ارمغان آورد. زمان برگشت ناپذیر است، چرا آنرا برای آثاری بیکیفیت هدر بدهیم؟ عقل است درست انتخاب کنیم و برای خودمان ارزش قائل شویم.
پ.ن صفر: منظور از موسیقی، تنها موسیقی بیکلام نیست و سبک های مختلف را شامل میشود.
پ.ن یک: اغلب فارسیزبانان، موسیقی غربی را به علّت تفاوت زبانی و فرهنگی برای خود ممنوع میکنند. توجه کنید متن آثار غیرفارسی، قابل فهم است. در ضمن، مگر متن آثار فارسی چه مفهوم قابل تأملی ارائه میکند که باید نگران از دست دادنش در آثار غربی بود؟ تا زمانی که تجربه نکنید، نمیتوانید راجع به آن قضاوت کنید. همچنین موسیقی بدون کلام، دیگر فارسی یا غیرفارسی ندارد.
#نشر_مجدد
شاید شما هم از آن دسته افرادی باشید که تصور میکنید، در جستجوگر گوگل همهچیز پیدا میشود. خُب اشتباه میکنید! محتوا و آدرسهای اینترنتی وجود دارد که در گوگل ردپایی از آنها پیدا نمیکنید. اگر آدرس آنها را در مرورگرهای معمولی مثل موزیلا یا گوگلکروم وارد کنید، متوجّه خواهید شد که چیزی برای نمایش وجود ندارد. خُب مدّتها پیش، کنجکاوی بر اینجانب موثر واقع شد که آنجا چه خبر است و به آن سو شتافتم.
|.|
+پست اخیر موقت خواهد بود. توجّه داشته باشید:
-محتوایی که در ادامه ارائه خواهد شد، شامل اشارههایی با محوریت جنسی، خشونت، غیرقانونی و. است.
|.|
//بخشی از فعالیتهای جاری در آن فضا مربوط به خرید و فروش اقلام غیرقانونی است که شامل:
-مواد مخدر
-اسلحه
-مواد ممنوع مثل سم، زهر و یا عناصر مورد نیاز برای ساخت بمب یا هر ماده غیرقانونی دیگری
-پاسپورت جعلی
و در مجموع خرید و فروش هر چیزی که در جهان قانونی نیست.
//بخش دیگر مربوط به فعالیتهای مجازی غیرقانونی است.
-هک ایمیل، اینستاگرام، گوشی و. مثلاً با 800 دلار میتوانید هک اکانت اینستاگرام دیگران را درخواست کنید.
-هک سایتهای سازمانی، دولتی و. که طبیعتاً هزینه بسیار بالاتری دارد.
//بخش دیگر مربوط به فعالیتهای غیرقانونی در دنیای واقعی است.
-استخدام قاتل (50 هزار دلار)
-درخواست اسیدپاشی، شکنجه، ضرب و شتم، یدن فردی، فلج کردن، تزریق بیماری و.
در اینجا برخی پیشنهادهای دیگر نیز وجود دارد. مثلاً میتوانید با پرداخت مبلغ تعیین شده، درخواست کنید به فرد مورد نظر شود حتّی نوع را هم تعیین کنید. یا مثلاً درخواست کنید، اوّل شکنجه و سپس فرد مورد نظر به قتل برسد. میتوانید درخواست کنید فرد مورد نظر را کور کنند. گزینههای دیگر هم وجود دارد.
//بخش دیگر که چندان فعالیت پیوستهای ندارد، مربوط به خرید و فروش انسان و اجزای بدن است.
|.|
تا اینجا بخش تجاری دارکوب را شرح دادم. در ادامه بخش محتوایی دارکوب را شرح خواهم داد.
//وگرافی یا هرزهنگاری غیرقانونی |فیلم و عکس|
-حیوان با حیوان | حیوان با انسان | انسان با حیوان
-کودکان (از کودک چندماهه به بالا)
-انسانهای دارای نقص عضو
-انسان و دستگاه
-ساختگی با محوریت سادیسم و مازوخیسم
-واقعی سادیسم و مازوخیسم
//فیلم واقعی فردی یا گروهی به زن، مرد، کودک، جوان، پیر و.
//فیلم واقعی خودآزاری فرد مثل شکستن شیشه یا فرو کردن اشیاء تیز در نواحی حساس بدن
//فیلم واقعی قتل انسان: بریدن سر، چاقو زدن، شلیک مستقیم، له کردن سر با سنگ و.
//فیلم واقعی شکنجه انسان و حیوان: کندن پوست حیوان زنده، تیکه تیکه کردن و آتش زدن حیوان زنده، قطع عضو واقعی انسان، در آوردن چشم، کندن پوست و دیگر انواع شکنجه زن، کودک، مرد و حیوان
//آدمخواری و آموزش شیوه پخت گوشت انسان
|.|
خلاصه آنچه در دارکوب میگذرد، همانی است که شرحش را پرداختم. باشد که کنجاویتان برطرف شده باشد تا نیازی به تماشا و جستجوی مستقیم نداشته باشید. تماشای محتوای فوقالذکر، کاملاً با خواندن مطلب راجع به آن متفاوت است لذا پیشنهاد میکنم، به سوی دارکوب میل نکنید. میتواند اثر مخربی داشته باشد. البته من فقط بخشی ار محتوا را بدون جزئیات اشاره داشتم وگرنه آن فضای سیاهآلود، مملو است از موضوعهای باورنکردنی، آموزنده، عجیب و غریب، پیچیده، مسموم و.!
Pomme - 2019
دریافت: کلیک کنید.
در مدّت اخیر، کمتر به آثار امروزی پرداختم امّا اثر فوق، نوایی رویا در کنار محتوایی اندیشه (+LGBT) را بر احوال وِی نواختن گرفت لذا قاب به اشتراک بستم.
Pomme از جهان امروز میگوید که قانونی تاریک، حکمران است و بخشی از انسانها را جبر آن آویخته که مسکوت و پنهان باشند. در خیابانهای سنتزده و افسرده جهان امروز، آغوش یا بوسهای عاشقانه با معشوق [نامتعارف از نگاه جامعه]؛ امکانی نیست. آنها را طرد خواهند کرد. Pomme آزادی را میخواهد. میخواهد خودش باشد. میخواهد آزادانه عشق بورزد. میلرزد امّا نمیترسد. نمیترسد اگر ما در کنار او باشیم.
نشیم فیدر تسار هب پچ زا اههژاو هک هنیا لکشم ؟هیچ لکشم الاح
حالا مشکل چیه؟ مشکل اینه که واژهها از چپ به راست ردیف میشن
هشب اناوخان نتم زا یشخب تاقوا یهاگ ،رآیآ.گالب رد هک هدموا شیپ مه امش یارب لمتحی! منظورم اینه که یحتمل برای شما هم پیش اومده که در بلاگ.آیآر گاهی اوقات بخشی از متن ناخوانا بشه مثل خط قبلی! البته فقط معطوف به بیان نیست و در بلاگفا هم اوضاع همینه. جریان اینه که در جستجوگر گوگل هم گاهی پیش میاد. یا شاید وبهای دیگر نیز. یعنی مشکل نمیتونه فقط از سمت بلاگ بیان یا بلاگفا باشه.
حالا مشکل چیه؟ مشکل اینه که واژهها از چپ به راست ردیف میشن. یعنی مرورگر «آبی» رو «یبا» نشون میده. این مشکل برمیگرده به داستان utf-8 امّا مسئله اینه که فقط یک بخش از متن این مدلی میشه. اوضاع وقتی پیچیدهتر میشه که فقط یک بخش ثابت و مشخص تغییر نمیکنه، بلکه هر دفعه ممکنه ی بخش متفاوتی از متن این مدلی بشه. واقعاً چه منطق و الگوریتمی پشت این مسئلهاس رو من نمیدونم.
من ساعتها وقت گذاشتم تا مشکل رو بفهمم و راه حلی پیدا کنم. دریغ از یک پاسخ! همچین مشکلی جریان نداشته گویا :/ این رندوم بودنش، مسئلهساز شده البته. از اونجایی که مشکل مشترک هستش، نمیتونه ایراد از قالب بلاگ من و یا دیگری باشه. باید مشکل از ابزارهای مشترک باشه. هرچند تغییراتی که میتونست موثر باشه رو چک کردم در قالب بلاگ ولی اصلاح نشد. تنظیمات مرورگر رو بررسی کردم. تغییر فونت، زبان و. جواب نداد که البته ارتباط چندانی هم نداشت. از افزونههای مختلف بهره بردم که مشکل utf-8 و انکود کرکترها رو برطرف میکنه ولی بازم اصلاح نشد. رفتم chrome://flags/ و تنظیمات direction رو هم تغییر دادم که بازم خبری نشد. مرورگر رو ریست کردم، حتّی از اوّل نصب ریختم و چند تلاش دیگه هم برقرار ساختم و بازم اصلاح نشد. هیچی دیگه، تسلیم شدم :)
حدس من اینه که آپدیت کروم باعث این مشکل شده. شاید هم بلاگ بیان و بلاگفا سازگار نیستن با آپدیت جدید ولی مسئله بهم ریختگی در جستجوگر گوگل (یا اگه در سایتهای دیگه هم دیده بشه) همچنان پا بر جا میمونه. از اونجایی که توقف آپدیت اجباری کروم حوصله میخواد، دیگه سراغش نرفتم. حالا من رفتم گزارش مشکل رو فرستادم برای گوگل کروم. فعلا باید هر موقع متن نامرتب دیدیم، رفرش کنیم یا اینکه از مرورگر microsoft edge استفاده کنیم که این مشکل رو نداره.
ایدهای، پیشنهادی، پاسخی و. را دریغ نکنید. فقط امیدوارم راه حل سادهای نداشته باشه. راه حلی که من نادیده گرفتمش یا متوجّه نشدم :) آنگاه است که زبانم به ناسزا دراز خواهد شد!
Midnight glories of walking stories That rust in daylight to drown
دریافت: Midnight glories
Kissed on your shoulder To make you. to make you Find me
بوسهای بر شانهات! تا بر آن دارمت که پیدایم کنی
درخت کهنسال بادام وحشی بر فراز تپهای علفگون، مهمان جوانی خمیدهاحوال است که شلوغی خیابانهای مملو از نئونهای رقصنده را جدایی برگرفته تا ساعتی خلوت را دقایق کند. جوان به ظاهر آرام امّا در میان سیلاب اندیشههایی ملتهب؛ مشرف به محوطه پرتاب فضاپیما، به درخشش چشمنواز لحظه پرتاب سفینه فضایی مینگرد. هر ثانیه از آن صحنه تماشایی، خاطرهای از سالهای دور را یادآور میشود. کودکی شاداب در آرزوی آیندهای نزدیک که سوار بر سفینه فضایی، منظومه شمسی را در مینوردد تا دوستی آدم فضاییهای خیالی را طلب کند.
کنجکاویهای کودکانهاش را به یاد میآورد و پرسشهای بیپایانش که بارها اطرافیانش را کلافه کرده بود. صفحههای کتب علمی بزرگسالان را به یاد میاورد که با دهانی باز و ذوقی کمنظیر، واژهها و مفاهیم پیچیدهشان را از نظر میگذراند. مسلماً دوست کوچکش اسکارلت را فراموش نکرده است. هرچند چهره یا صدای یاور همیشگی ماجراجویهایش را به وضوح در ذهن ندارد امّا آن شوق و صمیمیت میانشان، در اعماق وجودش ریشه دارد.
موشک فضاپیما همچون آرزویهای گذشتهاش به نقطهای کوچک بر پهنه خالی از ابر آسمان تبدیل و سپس محو میگردد. جیمز، دندانهایش را از خشم بهم میفشارد، آب دهانش را با نفرت بر زمین کنارش میاندازد و قدمهای ناامیدش همگام با مرور خاطراتش به سوی شهر جهت میگیرد.
//محتملاً_داستان_کوتاه
//در_حال_پردازش
Henri Matisse – The Conversation (1908–1912)a
درست است! غلط است!
-مال منه
-ماله منه
کدام درست است؟ آیا واقعا این موضوع دارای اهمّیت است؟ آیا واقعا محتوای عبارت مذکور، شدیداً تحت تاثیر حضور یا عدم حضور «ه» قرار دارد؟
کتابهای متعددی در حوزه زبانشناسی و دستور زبان به چیستی، ماهیت و شیوه کار «زبان» پرداخته است. مرور مطالب آنها، مهر تاییدی بر وجود «استانداردها و معیارها» در حوزه ادبیات و زبان را آگاهی میشود امّا با نگاهی دقیقتر، شواهد متعددی راجع به ماهیت «پویا» زبان نیز شکوفه میزند. عدّهای بردهوار تسلیم مطالب و آموزههای این کتب هستند، بدون آنکه توجّهای به «قراردادی بودن» شیوه کار زبان، مفاهیم، معیارها و استانداردها داشته باشند. دستور زبان و نحوه نگارش وابسته به عنصر زمان است. استناد به آن که متون گذشته را نمیتوانیم با دستور زبان و نگارش امروزی هضم کنیم. دایره لغات امروز با دورههای پیشین، تفاوت بسیاری دارد. همچنان که باید آمیزش فرهنگها را در نظر گرفت و آگاه باشیم که حضور لغات بیگانه، بخش جداناپذیر زبان است. اینگونه است که برخی از صاحبنظران در حوزه دستور زبان، اساساً تعبیر عامیانه از «درست و غلط» در حوزه زبان را پذیرا نیستند. همه ما در اوایل دوره زندگی با الفبا و دستور زبان آشنا میشویم امّا در قرون پیشین که سیستم آموزشی وجود نداشته است؛ مردم را چه میآمد؟ هیچ، زندگی همچنان مینواخت!
البته آنچه (یا آنچه یا آن چه) قلم پرداخت، بدان معنا نیست که استانداردها و معیارها را به دریا بسپاریم. عقل آن است که تفاوت میان متن #محاوره و #ادبی_علمی_آکادمیک را در نظر داشته باشیم. باید آگاه باشیم که کاربرد زبان و شیوه نگارش در هر حوزه چگونه است. آن هنگام که متنی علمی (مثلاً مقاله دانشگاهی) را قصد داریم، رعایت قواعد مرسوم در آن حوزه مستدل است امّا چه احتیاجی است در هنگام ارسال پیامک و توییت کردن یا بلاگنویسی، حتماً تمام توجّهمان به شیوه نگارش و دستور زبان باشد؟
مقصود آن نیست که قواعد را رعایت نکنیم بلکه حساسیت افراطی به آن را نقد دارم. همچنان که باور دارم، اگر در هنگام نوشتن به «توصیه»های دستور زبانی و نگارشی عنایت داشته باشیم، بیراهه نخواهد بود. غیرمنصفانه آن است که با استناد به غلط نگارشی یا دستوری یک نفر، او را بیسواد پنداریم یا محتوای سخنش را تحت شعاع قرار بدهیم. حال آن که عدّهای «هکسره» را دستاویز آن کردهاند تا به خیال خودشان، سواد را رواج باشند (در واقع فریاد آنکه ما باسوادیم) و دیگران را احمقهای کور از رنگ ادبی پندار! به هر جهت: برقراری ارتباط و انتقال محتوا، هدف اصلی زبان است.
و دیگر هشدار دادن به جوانان پرشور، تازهکار و در ضمن آسیبپذیر و خوشباوری است ممکن است به غلط تصور کنند که کتاب غلط ننویسیم را زبانشناسی نوشته است که به ساخت و کار زبان آگاهی کافی دارد و با نگرشی علمی آن را تالیف کرده است، پس باید آن را چون آیینه همواره پیش رو داشته باشند و از فتواهای آن پیروی کنند. من میخواهم به کسانی که در نتیجه خواندن این کتاب ممکن است اعتماد به نفس خود را در کاربرد زبان مادریان از دست بدهند و از این پس در هنگام نوشتن دستشان بلرزد و هنگام سخن گفتن زبانشان به لکن بیفتد که مبادا اشتباه کنند به بانگ بلند بگویم که این کتاب یک اثر زبانشناختی نیست. //بخشی از مقاله اجازه بدهید غلط بنویسیم - محمدرضا باطنی/خرداد 1362
(Jean Francois Pierre Peyron - The Death of Socrates (1787
به تجربه آموختم بسیاری از افراد بشر، مطالبی که دریافت میکنند را آسان و بینیاز از اعتبارسنجی میپذیرند. هر آنچه در کتاب آورده میشود، قداست میگیرد و برای فرد پذیرفتنی میشود. هر آنچه در فیلم مستند به نمایش گذاشته میشود، اعتبار میگیرد و بینیاز از تحقیق و تفحّص، پذیرفته میشود. اگر موضوعی از سمت رسانههایی اشتراک شود که فرد آن را معتبر تصور میکند، بار دیگر برای پذیرش آن نیازی به اعتبارسنجی نخواهد بود. اغلب افرادی را که از نزدیک میشناسم، وقتی موضوعی را گوگل میکنند؛ هر آنچه در سایتها نوشته شده است را بردهوار میپذیرند. حماقتی محض! با چند مثال ادامه میدهم.
-یکی از اقوام مزه «چای دارچین» را دوست ندارد امّا همیشه چای را با دارچین مینوشد. پرسش میکنم «چرا؟». خاصیت آن را دلیل میداند. میگویم «بر چه اساسی؟». گوگل میکند و مطلبی از یک سایت اینترنتی را نشانم میدهد. آیا هر آنچه در سایتهای اینترنتی یا جوامع مجازی میخوانیم، صحیح و معتبر است؟ خیر! اغلب این مطالب توسط افراد غیرمتخصص به اشتراک گذاشته میشود.
-X ادعا میکند موجودات فرازمینی، در بین ما حضور دارند. میگویم: «بر چه اساسی؟». پیروزمندانه میگوید: «فیلم مستند دیدم». میگویم: «خُب فیلم مستند براش ساخته باشن، دلیل نمیشه که این موضوع مستند باشه»! آیا هر آنچه در فیلمهای مستند به نمایش گذاشته میشود، حقیقت دارد؟ خیر! یک مثال آشنا، تفاوت مستندهایی است که راجع به دوران پیش از انقلاب ساخته میشود یا مستندهایی که راجع به هولوکاست از جانب موافقان و مخالفان تهیه میشود.
-Z در دفاع از آموزههای حوزه موفقیت میگوید: «چند صدتا کتاب راجع به این موضوع نوشته شده». چه دفاع محکم و استواری! حتماً قرار است از آن جهت که راجع به اراجیف کائناتمحور در حوزه موفقیت، کتاب نوشته شده و یا مثلاً فیلم مستند «راز» ساخته شده است، باید آن را حقیقت فرض بگیریم! آیا؟ خیر. کتابهای بسیاری وجود دارد که مطالب غیرعلمی و دروغین را در لباس گوسفند، ذهنتان را قصد شکار دارد.
-رسانه FN ادعا میکند، «جاسم جاسوس سرویسهای بیگانه است». بیآنکه مستندات معتبری ارائه شود، بسیاری از مردم اتهام جاسوسی علیه جاسم را میپذیرند. البته مستند ارائه میشود. ویدیویی ترکیب از تصویر فرودگاه، پارکی نامعلوم، دو فرد مجهول، تصویر پرچم کشورهای بیگانه، آرم سرویسهای جاسوسی، چند تصویر شطرنجی و صفحه اصلی جیمیل :|
«احکام نامستدل» را باید قاتل شد، تهی کرد، تاکسیدِرمی و به دریا انداختـ!
عقل آن است که در پذیرش دادههای بیرونی دقّتنظر داشته باشیم. انسان، موجودی هوشمند و دارای اختیار است لذا نباید نامستدل به او اعتماد کرد. انسان دارای اختیار میتواند تحریف کند، دروغ بگوید، نادیده بگیرد و تقلب کند. کتاب، مستند، اخبار رسانهها، مقاله، مطالب فضای مجازی و. به صورت پیشفرض دارای اعتبار نیستند. به عنوان تولیدات انسانی، نیاز است اعتبار آنها سنجیده شود. نویسنده یک کتاب میتواند هر ادعایی را مطرح و حتّی برای آن مستندسازی کند. نباید هر آنچه در کتاب یا فضای مجازی میخوانیم را به نرمی بپذیریم. هر ادعایی را نباید پذیرفت.
مسئله، صدق یا عدم صدق مثالهای فوقالذکر نیست. مراد آن است که شیوه دریافت و پذیرش اطلاعات را اصلاح کنیم. هرگاه قصد داریم مطلبی را بپذیریم؛ از خودمان دلیل و استدلال بخواهیم. برای پذیرش محتوایی که دریافت میکنیم، پیششرط «بررسی اعتبار مطلب» را در نظر بگیریم. همیشه باید اعتبارسنجی و منابع را جستجو کرد. استدلالهای مطرح شده را باید بررسی و تحلیل کنیم.