نمیدانم دلیل خودپسندی، غرور و ژست گرفتن انسانها چیست. نمیدانم چرا برای یکدیگر قیافه میگیرند و خود را تافتهای جدا بافته میپندارند. همیشه گاردشان بالا است و اطرافشان را دایره میکشند. فقط خودشان میدانند، خودشان «cool» هستند و فقط خودشان «آن» هستند. چرا اندکی در باب انسان و هستی اندیشه نمیکنند؟ گویا برای خودشان کَسی هستند، امّا «کَس» شدن چه معنایی دارد؟ چرا رفتارهای ناخوشایندشان و تکبر نامستدلشان را کنار نمیگذارند؟
فقط کافی است نگاهی به اطرافشان کنند. بسیاری دیگر در همان شهر یا کشور از خودشان پولدارتر، خوشلباستر، خوشگلتر، با سوادتر، مشهورتر و تَرهای دیگر هستند. اینها معیارهای مدّنظر دیگران است. چرا این معیارها را به سطح جهان گسترش نمیدهند تا ببینند که چه بسیارهای دیگری هستند که بر اساس معیارهای خودشان، از خودشان «خفنتر» و برتر هستند؟
معیارها را کنار بگذارید و با من همراه شوید. اگر اندازه خورشید را تا مقیاس یک گریپفروت کوچک کنیم، آنگاه سیاره مشتری به اندازه هسته یک آلبالو و زمین به اندازه یک دانه شن خواهد بود. انسانها را چه اندازهای خواهد بود؟ و یک انسان خاص را چه اندازه و جایگاهی؟ نگاهتان را به گستردگی غیرقابل تصور هستی گسترش بدهید و بار دیگر به نوع بشر بنگرید. جایگاه انسانها چیست؟ آیا انسان عددی حساب میشود؟ در برابر 13000000000 سال عمر هستی، تاریخ چندهزار ساله انسان امروزی و عمر چند دهساله من و شما؛ چه حرفی برای گفتن دارد؟
من فکر میکنم در مقایسه با عظمت «وجود»، انسان به واقع وجود ندارد.
درباره این سایت