عصری یکشنبه بود که از خواب بیدار شدم و ناگهان، نوشتن چهار صفحه ابتدایی را آغاز کردم. صبح روز بعد، الباقی را پایان زدم. نخستین داستان کوتاهی را که نوشتم (دریافت)، تجربهای آگاهیبخش را برایم ارمغان بود. از هفت نفری که زحمت مطالعه آن را پذیرا بودند، سه نفر مطلقاً «هیچ» نفهمیده بودند. یک نفر 30 درصد، دیگری 60 درصد، آن دیگری 70 درصد و در نهایت فقط یک نفر کاملاً متوجّه داستان شده بود. نمیدانستم چرا!
آیا به طرز فجیعی ناخوشایند مینویسم؟ چرا باید بازخورد آن باشد؟ یکنفری که خلاصه داستان را کاملاٌ مطابق با اصل آن، برایم ارسال کرده بود؛ آگاهم کرد که اگر قرار بود زیادی مبهم نوشته باشم، همان یکنفر هم نمیفهمید. پس مشکل از کجا بود؟ زیرا بعید میدانم داستان، آنچنان پیچیده باشد که گیرایی نداشته باشد. هرچند به اختیار خودم، عنصر ابهامانگیزی و روایت غیرخطی را اعمال کردم. مشکل نگارشی قابل ملاحظهای هم در کار نبود و سعی کرده بودم از به کارگیری بیان خودساخته حاضر در بلاگم نیز پرهیز کنم.
بعد از مدّتی بالاخره مسئله را تحلیل کردم. یک نکته آن بود که آنها (به غیر از دو مورد) اهل مطالعه داستان کوتاه نبودند و حتّی چهار نفرشان تا به حال تجربه مستمر رمان را هم نداشتند. نکته دیگر آن بود که روایت غیرخطی داستان نیز برای آنها قابل هضم نبود زیرا تجربه سینمایی یا ادبیاتی آن را هم نداشتند. دیگر آن که اتمسفر داستان (فضای غیرایرانی) نیز برای آنها ناآشنا بود. به هر سوء، به نظرم اینها بهانهتراشی است و مسلماً نویسنده باید بتواند مطلب را به مخاطب بفهماند. به مرور زمان با عناصر فنّی داستاننویسی بیشتر آشنا شدم و از کاستیهای اثر نخست، آگاهم امّا مسئله آن است که بدون اعمال ذوق شخصی، «نوشتن» برایم معنایی ندارد. #ابهام #پیچیدگی #روایت_نامعمول #کنشهای_بیپرده #اندکی_خونآلودگی
درباره این سایت