Midnight glories of walking stories That rust in daylight to drown
دریافت: Midnight glories
Kissed on your shoulder To make you. to make you Find me
بوسهای بر شانهات! تا بر آن دارمت که پیدایم کنی
درخت کهنسال بادام وحشی بر فراز تپهای علفگون، مهمان جوانی خمیدهاحوال است که شلوغی خیابانهای مملو از نئونهای رقصنده را جدایی برگرفته تا ساعتی خلوت را دقایق کند. جوان به ظاهر آرام امّا در میان سیلاب اندیشههایی ملتهب؛ مشرف به محوطه پرتاب فضاپیما، به درخشش چشمنواز لحظه پرتاب سفینه فضایی مینگرد. هر ثانیه از آن صحنه تماشایی، خاطرهای از سالهای دور را یادآور میشود. کودکی شاداب در آرزوی آیندهای نزدیک که سوار بر سفینه فضایی، منظومه شمسی را در مینوردد تا دوستی آدم فضاییهای خیالی را طلب کند.
کنجکاویهای کودکانهاش را به یاد میآورد و پرسشهای بیپایانش که بارها اطرافیانش را کلافه کرده بود. صفحههای کتب علمی بزرگسالان را به یاد میاورد که با دهانی باز و ذوقی کمنظیر، واژهها و مفاهیم پیچیدهشان را از نظر میگذراند. مسلماً دوست کوچکش اسکارلت را فراموش نکرده است. هرچند چهره یا صدای یاور همیشگی ماجراجویهایش را به وضوح در ذهن ندارد امّا آن شوق و صمیمیت میانشان، در اعماق وجودش ریشه دارد.
موشک فضاپیما همچون آرزویهای گذشتهاش به نقطهای کوچک بر پهنه خالی از ابر آسمان تبدیل و سپس محو میگردد. جیمز، دندانهایش را از خشم بهم میفشارد، آب دهانش را با نفرت بر زمین کنارش میاندازد و قدمهای ناامیدش همگام با مرور خاطراتش به سوی شهر جهت میگیرد.
//محتملاً_داستان_کوتاه
//در_حال_پردازش
درباره این سایت