یکشنبه‌ای عصر بود که در سکوت پاییزی کوچه‌ای مشحون از زردبرگ‌های ژینکو، یکتا طنین دلربای عالم را بازشناختم.

تکیه بر دیواری کهنه‌آجر، آرمانم به اندک لحظه‌ای جرأت تا عروج پرفرازی خیره در جلوه کوهستانی چشم‌هایش را بال برخیزم.

خاموش می‌گذرد، خاموش می‌مانم.

و حسرتی کور_قدمت، گوی بلورین جادوگر را تا باقی است، تازیانه‌ای کدر و آلوده می‌نوازد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشته های محمد ریاحی نگین طبیعت The gravity of the century خرید | فروش | قیمت سنگ تکاب در مازندران تنهام بذار ... اولین و بزرگ ترین سایت استیکر تلگرام شایان گرافیک ads دلنوشته هاي يک بانو انگیزه ها